هر که از کین تو دارد دل سیه چون لوبیا
از دو سنگ آس غم بی توش گردد چون عدس
گر سموم قهر تو بر روی دریا بگذرد
از تف او در تک دریا پدید آید تبس.
سوزنی.
تبس. [ ت ِ ب ِ ] ( اِخ ) تب. پایتخت قدیمی بئوسی که امروز بنام «تیوا» مشهور است. رجوع به تب و فرهنگ ایران باستان ص 144 شود.
تبس. [ ت َ ب َ ] ( اِخ ) شهری به ماد: اسکندر چون شنید که داریوش ( سوم ) از همدان رفته است راه خود را بماد تغییر داده شتافت تا به داریوش برسد. در آخر «پاره تاکن » شهری است تبس نام در آنجا به اسکندر گفتند که داریوش عزیمت باختر کرده. ( ایران باستان ج 2 ص 1441 ).
تبس. [ ت َ ب َ ] ( اِخ ) نام یکی از شهرهای خراسان است... ( فرهنگ نظام ). رجوع به طبس شود.