تبزیج. [ت َ ] ( ع مص ) آراستن و زینت دادن. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ظاهراً معرب از بزک فارسی بمعنی آراستن است. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ).