تبرقط. [ ت َ ب َ ق ُ ] ( ع مص ) بر پشت افتادن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). صاحب نشوء اللغه «تقرطب »را مرادف این کلمه آورده و گوید که قلب تبرقط است. ( نشوءاللغه ص 17 ). || تبرقط شتر؛ متفرق شدن شتران در چرا. ( منتهی الارب ). صاحب اقرب الموارد چنین آرد: تبرقط الابل ؛ اختلفت وجوهها فی الرعی. و صاحب قطر المحیط در معنی همین کلمه آرد: اختلطت فی الرعی.