در این باغ رنگین درختی نرست
که ماند از قفای تبرزن درست.
نظامی.
هر آن درخت که نَدْهد بری فراخور کام حواله کن به تبرزن که باغبان بگریخت.
امیرخسرو ( از بهار عجم ).
تبرزن درآمد ز هر سو بباغ ز رنج دل باغبانش فراغ.
هاتفی ( از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286 ب ).
|| زننده با تبر. ( ناظم الاطباء ). شمشیرزن . ( لسان العجم شعوری ایضاً ) :
بروز جنگ نتوان مرد گفتن
که بددل میشود مرد تبرزن.
( لسان العجم شعوری ایضاً ).