فضل تبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چو سنجد است تبرخون.
ناصرخسرو ( از فرهنگ جهانگیری ).
زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب سرخ چو مریخ روی نار و تبرخون.
ناصرخسرو ( ایضاً ).
|| در بعضی از فرهنگها نوشته اند که چوبی است سرخ رنگ و بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ). چوبی باشد سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست میگیرند. ( برهان ). چوبی باشد سرخ و سخت و گران. ( غیاث اللغات ). چوبی است سرخ رنگ که شاطران از آن چوبدستی کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چوبی است سرخ رنگ بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ نظام ). طبرخون معرب آن. ( فرهنگ رشیدی ). چوبی سخت وسرخ که شاطران در دست گیرند. ( ناظم الاطباء ). چوبی که از آن دسته تازیانه سازند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ): لب تبری وار تبرخون بدست
مغز تبرزد به تبرخون شکست.
نظامی ( از فرهنگ رشیدی ).
|| سرخ بید. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج )( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) ( ناظم الاطباء ). جهانگیری از فرهنگها نقل میکند که معنی تبرخون سرخ بید و بقم هم هست لیکن از اشعاری که سند آوردند همان دو معنی مذکور ( چوب سرخ ، عناب ) مفهوم میشود. ( فرهنگ نظام ). || در بعضی [ از فرهنگ ها ] بمعنی بقم رنگ رقم کرده اند. ( فرهنگ جهانگیری ). و چوب بقم را هم گفته اند و آن چوبی باشد که بدان چیزها را رنگ کنند. ( برهان ) ( غیاث اللغات ). چوب بقم. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) : همه دشت دست و سر و خون گرفت
دل ریگ رنگ تبرخون گرفت.
اسدی ( از شعوری ایضاً ).
از بس که تو در هند و در ایران زده ای تیغاز بس که درین هر دو زمین ریخته ای خون
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه رویین بود و شاخ تبرخون.بیشتر بخوانید ...