تبدد

لغت نامه دهخدا

تبدد. [ ت َ ب َدْ دُ ] ( ع مص ) پراکنده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). پریشان گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مُتَبَدِّد نعت است از آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تبدد الحلی صدرالجاریة؛ گرفت زیور تمام سینه او را. || بخش بخش کردن چیزی را علی السویه. ( از قطر المحیط ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

پراکنده شدن پریشان گردیدن متبدد .

فرهنگ معین

(تَ بَ دُّ ) (مص ل . ) متفرق شدن ، پریشان گشتن .

فرهنگ عمید

۱. متفرق شدن.
۲. پریشان شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس