تبخاله

لغت نامه دهخدا

تبخاله. [ ت َ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) ( از: تبخال + «ه » پسوند زائد ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). تبخال. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493 ). اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید.( فرهنگ اوبهی ). تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. ( صحاح الفرس ). آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. ( غیاث اللغات ) :
کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی.
خفاف ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439 ).
تبخاله مرا نمود دلدار به ناز
بردم به لبان سرخش انگشت فراز
چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز
انگشت مزم از این سپس عمر دراز.
قطران ( از انجمن آرا ).
نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر
گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد.
ناصرخسرو.
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
نظامی.
زبان از تشنگی بر لب فتاده
لب از تبخاله موج خون گشاده.
جامی.
|| مرغی از جنس ترقه. ( ناظم الاطباء ). || حباب شراب. ( ناظم الاطباء ).
- آتش تبخاله :
زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام
آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است.
صائب ( از آنندراج ).
- تبخاله نوش :
ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند
که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- خیمه تبخاله :
پرده امید باشد ناامیدیهای ما
خیمه تبخاله ما بر لب کوثر بود.
صائب ( از آنندراج ).
- ساغر تبخاله :
در کلبه ما تا به کمر موج شراب است
تا ساغر تبخاله ما پیری ناب است.
کلیم ( از آنندراج ).
توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد
بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا.
صائب ( از آنندراج ).
- شیشه ٔتبخاله :
بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود
بیشتر بخوانید ...

گویش مازنی

/tabKhaale/ تبخال

پیشنهاد کاربران

( آتش پارسی ) آتش پارسی. [ ت َ ش ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبخال و تبخاله :
دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب
نطق من آب تازیان برده بنکته دری.
خاقانی.
|| نام مرضی که آن را نار پارسی گویند و این مرض همان جمره است یا مرض دیگر نزدیک بدان ، و آن بثره چند است بسیار سوزان و با درد شدید و در اوایل چرکی و زردابی با او همراه و جوشش وشور و پخته شدن آن بدیگر بثور شبیه نیست و لون آن بزردی مایل است و خداوند این مرض غالباً با حرارت و تب میباشد و علاج آن بدفع صفرا و ضمادهای خنک و غذاهای مرطوب باید کردن و این غیر از آتشک است که بنار فرنگ و آتشک فرنگ معروف است. ( نقل به اختصار از فرهنگ سروری ) . جمره. نار فارسیه :
...
[مشاهده متن کامل]

نترسم ز خصمان اگر برطپند
کزین آتش پارسی در تبند.
سعدی.
از آتش پارسی روان سوزتر است
این عشق که از خاک خراسان آورد.
؟ ( از سروری ) .

بپرس