کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی.
خفاف ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439 ).
تبخاله مرا نمود دلدار به ناز
بردم به لبان سرخش انگشت فراز
چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز
انگشت مزم از این سپس عمر دراز.
قطران ( از انجمن آرا ).
نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبرگیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد.
ناصرخسرو.
تب لرزه شکست پیکرش راتبخاله گزید شکرش را.
نظامی.
زبان از تشنگی بر لب فتاده لب از تبخاله موج خون گشاده.
جامی.
|| مرغی از جنس ترقه. ( ناظم الاطباء ). || حباب شراب. ( ناظم الاطباء ).- آتش تبخاله :
زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام
آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است.
صائب ( از آنندراج ).
- تبخاله نوش : ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند
که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- خیمه تبخاله : پرده امید باشد ناامیدیهای ما
خیمه تبخاله ما بر لب کوثر بود.
صائب ( از آنندراج ).
- ساغر تبخاله : در کلبه ما تا به کمر موج شراب است
تا ساغر تبخاله ما پیری ناب است.
کلیم ( از آنندراج ).
توان به ساغر تبخاله آب کوثر خوردبساز با جگر تشنه چون سراب اینجا.
صائب ( از آنندراج ).
- شیشه ٔتبخاله : بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود
بیشتر بخوانید ...