تبحر

/tabahhor/

مترادف تبحر: احاطه، استادی، تسلط، توغل، مهارت

برابر پارسی: استادی، آگاهی، چیرگی، زبردستی، کاردانی

معنی انگلیسی:
command, competence, familiarity, intimacy, professionalism, proficiency, erudition, profound knowledge, mastery

لغت نامه دهخدا

تبحر. [ ت َ ب َح ْ ح ُ ] ( ع مص ) دور درشدن در علم. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). تبقر. ( زوزنی ). دریا شدن در علم. ( دهار ). بسیارعلم شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). علوم بسیار دانستن. ( فرهنگ نظام ). تبحر در علم ؛ بسیارعلم گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). تعمق و توسع. ( قطر المحیط ). تبحر در علم و جز آن ؛ تعمق در آن و توسع آن. ( از اقرب الموارد ). بسیاری علم و دانش و غوطه وری در بحر علوم. ( ناظم الاطباء ) : این مداح دولت عالیه را در فنون علوم و صنوف حکم تبحری ظاهر است. ( سندبادنامه ص 55 ). || بسیارمال شدن. ( آنندراج ). تبحر در مال ؛ بسیارمال شدن. ( از قطر المحیط ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || و نیز تبحر بلغت مصری ، رفتن بسمت دریا یعنی بسمت شمال. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بسیارداناشدن، درامری علم بسیارداشتنبحرفضل
۱- ( مصدر ) بسیار دانا شدند علم و معرفت بسیار داشتن.۲- ( اسم ) تعمق در دریای علم و معرفت .

فرهنگ معین

(تَ بَ حُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) بسیار دانا بودن ، در علمی مهارت بسیار داشتن .

فرهنگ عمید

۱. بسیاردانا بودن، در امری علم و اطلاع بسیار داشتن.
۲. مهارت.

مترادف ها

conversance (اسم)
تبحر، اگاهی کامل، اشنایی کامل

conversancy (اسم)
تبحر، اگاهی کامل، اشنایی کامل

پیشنهاد کاربران

خبرگی
⬛ تبحر ⬛
تلفظ: ( تَ بَ حُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
بسیار دانا بودن
در علمی مهارت بسیار داشتن.
⬛ تعدد ⬛
تلفظ: ( تَ عَ دُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
زیاد شدن عدد.
...
[مشاهده متن کامل]

⬛ تعهد ⬛
تلفظ: ( تَ عَ هُّ )
[ عربی ]
۱ - ( مص ل. ) کاری را به عهده گرفتن.
۲ - عهد بستن
۳ - ( اِمص. ) غمخواری.
⬛ تعمد ⬛
تلفظ: ( تَ عَ مُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
از روی عمد کاری را انجام دادن.
⬛ تعبد ⬛
تلفظ: ( تَ عَ بُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
۱ - عبادت کردن.
۲ - بندگی کردن.
⬛ تعذر ⬛
تلفظ: ( تَ عَ ذُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
۱ - دشوار شدن.
۲ - عذر آوردن
امتناع ورزیدن.
⬛ تعرب ⬛
تلفظ: ( تَ عَ رُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
عرب شدن.
⬛ تعود ⬛
تلفظ: ( تَ عَ وُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
خو گرفتن
خود را به کاری عادت دادن.
⬛ تعین ⬛
تلفظ: ( تَ عَ یُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
۱ - بزرگی و دارایی یافتن.
۲ - به چشم دیدن.
⬛ تعمم ⬛
تلفظ: ( تَ عَ مُّ )
[ عربی ]
۱ - ( مص ل. ) دستار بستن
عمامه بستن.
۲ - ( اِمص. ) دستاربندی
عمامه بندی
ج. تعممات.
⬛ تعمق ⬛
تلفظ: ( تَ عَ مُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
ژرف اندیشیدن.
⬛ تعلق ⬛
تلفظ: ( تَ عَ لُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
۱ - دلبستگی داشتن.
۲ - آویخته شدن.
⬛ تعلم ⬛
تلفظ: ( تَ عَ لُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
آموختن
دانش آموختن.
⬛ تعلل ⬛
تلفظ: ( تَ عَ لُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
۱ - درنگ کردن.
۲ - بهانه آوردن.
⬛ تعقل ⬛
تلفظ: ( تَ عَ قُّ )
[ عربی ]
۱ - ( مص ل. ) اندیشه کردن.
۲ - ( اِمص. ) خردمندی.
⬛ تعفن ⬛
تلفظ: ( تَ عَ فُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
گندیدن
بد بو گشتن.
⬛ تعفف ⬛
تلفظ: ( تَ عَ فُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
پارسایی کردن.
⬛ تعطف ⬛
تلفظ: ( تَ عَ طُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
۱ - مهر ورزیدن.
۲ - به سویی خم شدن.
۳ - ردا به خود پیچیدن.
⬛ تعصب ⬛
تلفظ: ( تَ عَ صُّ )
[ عربی ]
۱ - ( مص ل. ) از چیزی سخت جانبداری کردن.
۲ - ( اِمص. ) حمیت
عصبیت.
۳ - سخت گیری.
⬛ تعشق ⬛
تلفظ: ( تَ عَ شُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
عاشقی کردن.
⬛ تعسف ⬛
تلفظ: ( تَ عَ سُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
بی راهه رفتن
بدون تأمل به کاری پرداخت ن.
⬛ تعسر ⬛
تلفظ: ( تَ عَ سُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
دشوار شدن
سخت شدن.
⬛ تعرف ⬛
تلفظ: ( تَ عَ رُّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
۱ - آشنا شدن
شناخته گردیدن.
۲ - شناختن
پژوهیدن.
⬛ تعدی ⬛
تلفظ: ( تَ عَ دِّ )
[ عربی ]
( مصدر لازم )
تجاوز کردن.

expertise
در منطق دانا شدن است
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پاتوت ( سنسکریت: پاتوتوَ )
لاگْوا lãgvã ( سنسکریت: لاگهَوا )
سومیت ( سنسکریت: سومیتَ )

بپرس