تبجیل کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) احترام کردن و گرامی داشتن. ( ناظم الاطباء ) : ایشان وی را تبجیل کردند و بجایی فرودآوردند و نزلهای گران فرستادند. ( تاریخ بیهقی ). خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد. ( بوستان ). رجوع به تبجیل شود.
فرهنگ فارسی
احترام کردن و گرامی داشتن . ایشان ویرا تبجیل کردند و بجایی فرود آوردن و نزلهای گران فرستادند .