تباهی جستن. [ ت َ ج ُ ت َ ]( مص مرکب ) فساد جستن. افساد. تباهکاری : مر او را گفت دیدی این چنین کارنگه کن تا پسندد هیچ هشیارکه رامین با زنم جوید تباهی کند بد نام من در پادشاهی.( ویس و رامین ).