تباهی

/tabAhi/

مترادف تباهی: بدی، ردائت، فتنه، فساد ، خرابی، ویرانی ، انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم، آشفتگی، پریشانی، نابسامانی

متضاد تباهی: نیکی، آبادی، عمران

معنی انگلیسی:
blight, death, decay, declination, degeneration, destruction, devastation, dirt, lesion, perversity, ruin, ruination, shipwreck, smashup, taint, ulcer, corruption

لغت نامه دهخدا

تباهی. [ ت َ ] ( حامص ) نابودی. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || فساد. ( حاشیه برهان چ معین ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). خرابی. ( ناظم الاطباء ). خراب بودن. ( فرهنگ نظام ) :
دگر جادوی نام او نام خواست
که هرگز دلش جز تباهی نخواست.
دقیقی.
تباهی بگیتی ز گفتار کیست
دل دوستان پر ز آزار کیست ؟
فردوسی.
عزیزی بود خوار و زار و نژند
گزیده تباهی ز چرخ بلند.
فردوسی.
هم آرایش پادشاهی بود
جهان بی درم در تباهی بود.
فردوسی.
تباهی به چیزی رسد ناگزیر
که باشد بگوهر تباهی پذیر.
اسدی.
برو با ویس گو از من چه خواهی
چرا سیری نداری از تباهی.
( ویس و رامین ).
همی تا دایه باشد راه بینت
بود دیو تباهی همنشینت.
( ویس و رامین ).
گفت اصل این تباهی از بوسهل بوده است و آلتونتاش از وی آزرده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329 ). اکنون فایده نیکو از دانش است و تباهی از نادانی است. ( کتاب المعارف ).
چو فرعون ترک تباهی نکرد
بجز تا لب گور شاهی نکرد.
( بوستان ).
توانگران مشتغلند به تباهی و مست ملاهی. ( گلستان ).
- عالم یا جهان تباهی ؛ عالم فساد ( مقابل کون ) :
ولیکن عالم کون و تباهی
دگرگون یافت فرمان الهی.
( ویس و رامین ).
|| پریشانی. بدی :
چنان مدان که تغافل نموده باشم از آن
که بر تباهی حالم همین قصیده گواست.
انوری.
که ندیدم ز کارداری عشق
هیچ سودی مگر تباهی خویش.
خاقانی.
یکی از ستمدیدگان بر او بگذشت و بر تباهی حالش نظر کرد. ( گلستان ). || پوسیدگی. || انهدام. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) نابودشده. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نابود. ( فرهنگ نظام ). || ضایع گردیده. ( برهان ). ضایع. فاسد. ( ناظم الاطباء ). || منهدم. ( ناظم الاطباء ). || بکمال نرسیده. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).بهمه معانی رجوع به تباه و دیگر ترکیب های تباه شود.

تباهی. [ ت َ ] ( ع مص ) ( از «ب هَ و» ) بایکدیگر فخر نمودن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || با یکدیگر معارضه نمودن. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

فساد و خرابی
۱- فساد ضایع شدن . ۲- نابودی .
با یکدیگر فخر نمودن . یا با یکدیگر معارضه نمودن .

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ۱ - فساد. ۲ - نابودی .

فرهنگ عمید

۱. خرابی.
۲. فساد.
۳. نابودی.

فرهنگستان زبان و ادب

{degeneration} [پزشکی] تغییر آسیب شناختی پس رونده در یاخته یا اجزای یاخته یا بافت که در نتیجۀ آن ممکن است کارکرد یاخته یا بافت مختل شود یا کاملاً از کار بیفتد

دانشنامه آزاد فارسی

تباهی (degeneration)
(یا: انحطاط) در زیست شناسی، تغییر ساختار یا ترکیب شیمیایی یک بافت یا اندام، با اختلال در عملکرد طبیعی آن. تباهی چربی، تباهی بافت های رشته ای (سیروز)، و تجزیۀ مواد کانی استخوانی از آن جمله اند که همه در کهن سالی رخ می دهند. علل تباهی اغلب ناشناخته اند. غالباً وراثت در تباهی اندام ها نقش دارد. تغییرات بافت رشته ای کلیه در نسل های پی درپی نمونه ای از تباهی براثر وراثت است. تغذیۀ ناقص و تنش دایم در برخی اندام ها ممکن است موجب تغییرات تباهی دهنده شوند. مصرف الکل موجب سیروز کبدی، و سل موجب تباهی شش ها می شوند.

جدول کلمات

ورب

مترادف ها

decay (اسم)
تنزل، زوال، فساد، خرابی، پوسیدگی، تباهی

perdition (اسم)
ضلالت، فنا، تباهی، مرگ روحانی، دمار

ruin (اسم)
ضلالت، نابودی، خرابی، تباهی، ویرانی، خرابه، مخروبه

wickedness (اسم)
بدجنسی، عیب، تبه کاری، تباهی، شرارت، نابکاری

spoil (اسم)
یغما، فساد، تباهی، تاراج، غنیمت، سودباداورده

reprobation (اسم)
هرزگی، تباهی، مردودیت

depravity (اسم)
هرزگی، فساد، تباهی، شرارت، بدکرداری، بدکارگی

depravation (اسم)
مصیبت، بد نامی، فساد، تباهی، بد اخلاقی

degeneration (اسم)
انحطاط، فساد، تباهی

destruction (اسم)
خرابی، سرنگونی، تباهی، تخریب، انهدام، ویرانی، اضمحلال، اتلاف

ruination (اسم)
خرابی، تباهی، ویرانی

vitiation (اسم)
ابطال، فساد، تباهی، معیوب سازی، تباه سازی

فارسی به عربی

انحطاط , خراب , دمار , غنائم , فساد

پیشنهاد کاربران

تباَهی
Deterioration
تباهی:نابودی و فساد. تباهی در پهلوی تباهیهtabāhīh بوده است.
( ( نه از جنبش ، آرام گیرد همی؛
نه چون ما تباهی پذیرد همی . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 199 )

فساد
ورب
خلل

بپرس