نهانش همی کرد خواهم تباه
چه بینید و این را چه دارید راه.
فردوسی.
پیامی فرستادنزدیک شاه که کردی فراوان ز لشکر تباه.
فردوسی.
مرا چرخ گردان اگر بیگناه بدست بدان کرد خواهد تباه...
فردوسی.
بنزدیک بهرام بردش ز راه بدان تا کند بی گنه را تباه.
فردوسی.
حمزه عالم بود بر او آمد معروف کرد. آن عامل خواست که او را تباه کند آخر عامل کشته شد. ( تاریخ سیستان ). تا مگر حرمت ترا نگاه دارد [ افشین ] که حال و محل تو داند نزدیک من و دست از بودلف بردارد و تباه نکند و بتو سپارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170 ). تا بمیان سرای رسیده بود و شمشیر و ناچخ و تبر اندرنهادند و وی را تباه کردند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 328 ). چون خشم کسری بنشست گفت دریغ باشد تباه کردن این. فرمود، تا وی را درخانه ای کردند سخت تاریک. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 340 ).زاغی ماری را بحیلت تباه کرد. ( کلیله و دمنه ).خون بریزم ز دیده چندانی
که بسی خلق را تباه کنم.
عطار.
|| ویران کردن. ( ناظم الاطباء ). منهدم کردن : نذر کرده ام... هرچه او تباه کرد من آبادان کنم. ( ترجمه طبری بلعمی ).بیایم پس نامه تا یک دو ماه
کنم سربسر کشورت را تباه.
دقیقی.
که بر طالعش بر کسی نیست شاه کند بوم و بر را به ما بر تباه.
فردوسی.
بتوران زمین اندر آرم سپاه کنم کشور گرگساران تباه.
فردوسی.
|| ضایع و فاسد کردن. ( ناظم الاطباء ). افساد. خراب کردن. بد کردن : نبایست گفت این سخن با سپاه
چو گفتی کنون کارکردی تباه.
فردوسی.
بدو گفت گیوای سپهدار شاه چه بودت که اندیشه کردی تباه.
فردوسی.
هرچه تو راست کنی گوشه عمران گرددکه بدینار و بدانش نتوان کرد تباه.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 357 ).
بیا تا شاد بگذاریم ما بستان غزنین رامکن بر من تباه این جشن نوروز خوش آئین را.
فرخی.
خبر رسید که احمد همه چاههای بیابان... و آب تباه کرده پس براه دیگر رفت. ( تاریخ سیستان ). پدرم گفت نبشتمی اما شما تباه کرده اید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183 ). میان ما و امیر محمود عهد و عقد است نتوان آنرا بهیچ حال تباه کردن. ( تاریخ بیهقی ). این گروهی مردم که گرد وی درآمده اند... این کار راست ایستاده را، تباه خواهند کرد. ( تاریخ بیهقی ). گفت تو مردی راست دلی و دلیر و این کار بدلیری تباه خواهی کرد. ( مجمل التواریخ و القصص ).بیشتر بخوانید ...