دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ
که دل تبست وتباه است و تن تباه و تبست.
آغاجی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36 ).
اگر نه عدل شهستی و نیک رایی او
شدی سراسر کار جهان تباه و تبست.
سوزنی.
رسم و آئین بخیلی جود او منسوخ کردشد یقین کآن رسم و آئینی تباهست و تبست.
سوزنی.
چنانست کارم تباه و تبست که نبود مرا نان خورش جز یبست.
فرید احول.