تبانچه. [ ت َ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) مبدل تپانچه است. ( فرهنگ نظام ). معروف است و بتازیش لطمه خوانند. و تبنچه و توانچه و توالی ( ؟ ) مترادف اینند. ( شرفنامه منیری ). سیلی. ( لسان العجم شعوری ج 1 ورق 191 ). طپانچه. ( ناظم الاطباء ) :
تبانچه خورد روی دریا ز باد
برون از درون هرچه هست اوفتاد.میرنظمی ( از شعوری ایضاً ).
|| یک نوع طعامی است. || موج دریا. ( ناظم الاطباء ). رجوع به طپانچه و تپانچه شود.