تبانه

لغت نامه دهخدا

( تبانة ) تبانة. [ ت َ ن َ ] ( ع مص ) زیرک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تَبَن نعت است از آن. ( آنندراج ). تبن تبناً و تبانة؛ زیرک و باریک بین و ریزه کار گردید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

تبانة. [ ت َن َ ] ( ع اِ ) جای تبن ( کاه ) است. ( از تاج العروس ).

تبانة. [ ت َب ْ با ن َ ] ( ع ص ) مؤنث تَبّان. ( قطر المحیط ). رجوع به تبان شود.

تبانة. [ ت َ ن َ ] ( اِخ ) قریه ای به ماوراءالنهر است. ( از تاج العروس ). رجوع به تبان شود.
تبانه. [ ت َب ْ بان َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است بظاهر قاهره. ( از تاج العروس ).

فرهنگ فارسی

ده کوچکی است بظاهر قاهره .

پیشنهاد کاربران

بپرس