تباع

لغت نامه دهخدا

تباع.[ ت ِ ] ( ع اِ ) ج ِ تَبیع. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به تبیع شود.

تباع. [ ت ِ ] ( ع مص ) پس روی عمل کسی کردن و در پی یکدیگر رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). متابعة. ( منتهی الارب ). الولاء فی العمل. ( اقرب الموارد ). متابعت.

فرهنگ فارسی

پس روی عمل کسی کردن و در پی یکدیگر رفتن . متابعه .

فرهنگ عمید

= تابع
پیروی کردن، دنبال کسی رفتن، از پی کسی رفتن.

پیشنهاد کاربران

بپرس