تبابعه

لغت نامه دهخدا

( تبابعة ) تبابعة. [ ت َ ب ِ ع َ ] ( ع اِ ) ج ِتُبَّع. یکی از ملوک یمن و بدین لقب ملقب نگردد مادام که حضرموت و سبا و حمیر در تصرف وی نباشد. ( منتهی الارب ). خواندمیر در ذکر ملوک بنی حمیر آرد:...قحطان که پدر سلاطین یمن است پسر هود پیغمبر بود... و یعرب و جرهم از اولاد او... یعرب را پسری بود موسوم به یشجب و یشجب را ولدی در وجود آمد؛ عبدالشمس نام... و اورا سبا لقب دادند... و او سه پسر داشت کهلان و مرة وحمیر و بعد از انتقال سبا از دار فنا، کهلان قایم مقام پدر شد... و پس از فوت او برادرش حمیربن سبا که نسب تمام تبابعة یمن که تا نزدیک زمان اسلام بر مسند اقبال متمکن بوده اند، به او میپیوندد، بر سریر سلطنت نشسته تا آخر عمر به انتظام مهام فرق و انام قیام و اقدام مینمود... تا حارث الرایش خروج نموده جمیع اولادحمیر بر سلطنتش اتفاق کردند و امر و نهی او را تابعشدند. بنابر آن حارث به تبع ملقب گشت... ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 263 ). رجوع به کتاب النقود ص 66 و الجماهر ص 177، 257 و قاموس الاعلام ترکی ذیل تبابعه و حمیری و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 269، 564 و ج 4 ص 621 و 656 شود. || دارالتبابعه ؛ خانه مولد آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله که در مکه است. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

ملوک عرب یمن که نسب آنان به (( حمیربن سبا ) ) رسد و دولت آنان تانزدیک اسلام بطول انجامید.چون حارث الراش خروج کرد همهاولاد حمیر برسلطنتش اتفاق کردند وامر و نهی او را تابع شدند و او به تبع ملقب گشت.
جمع تبع یکی از ملوک یمن و بدین لقب ملقب نگردد مادام که حضرموت و سبا و حمیر در تصرف وی نباشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس