تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون.
رودکی ( از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250 ).
یک لخت خون بچه تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک داردو هم گونه عقیق.
عماره ( از لغت فرس اسدی ایضاً ).
بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من چهار گوهرم اندر چهار جای مدام
زمرد اندر تاکم ، عقیقم اندر غژب
سهیلم اندر خم ، آفتابم اندر جام .
ابوالعلاءششتری ( از لغت فرس ایضاً ص 27 ).
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر.
بوالمثل ( از لغت فرس اسدی ایضاً ص 57 ).
انگور و تاک او نگر و وصف او شنووصف تمام گفت ز من بایدت شنید.
بشار مرغزی.
شد گونه گونه تاک رز چون پیش نیل رنگرزاکنونْت ْ باید خز و بز گرد آوری و اوعیه.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 79 ).
تاک رز را دید آبستن چون داهان شکمش خاسته همچون دم روباهان.
منوچهری ( دیوان ایضاً ص 161 ).
کشیده سر شاخ میوه بخاک رسیده بچرخشت میوه ز تاک.
اسدی.
عیب ناید بر عنب چون بود پاک و خوب و خوش گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب.
ناصرخسرو.
تو ز خوشه عصیر چون یابی تا نگیرد ز تاک خوشه عصیر.
ناصرخسرو.
تا که سرانگشت تاک کرد خزان فندقی کرد چمن پرنگار پنجه دست چنار.
خاقانی.
تاک انگور تا نگرید زارخنده خوش نیارد آخر کار.
نظامی.
پادشه همچو تاک انگور است درنپیچد در آن کزو دوراست.
نظامی.
تو گفتی خرده مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته.( گلستان ).تاک از پی غوره میدهد مل
شاخ از پس سبزه میدهد گل.
امیرخسرو دهلوی.
بیشتر بخوانید ...