تاوش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
تاوِش= تاویدن، تاب آوردن، تحمل کردن
گرنه بدبختمی مرا که فکند / به یکی جاف جاف زودغرس
او مرا پیش شیر بپسندد / من نتاوم بر او نشسته مگس
رودکی.
گرنه بدبختمی مرا که فکند / به یکی جاف جاف زودغرس
او مرا پیش شیر بپسندد / من نتاوم بر او نشسته مگس
رودکی.
تحمل.
مقاومت، استقامت، پایداری