همین بدره و برده و باژ و ساو
فرستیم چندان که داریم تاو.
فردوسی.
زمانی دوید اسب جنگی تژاونماند ایچ با اسب و با مرد تاو.
فردوسی.
ز کس ما نجستیم جز باژ و ساوهر آنکس که او داشت با باژ تاو.
فردوسی.
گنجشگ از آنکه فزون دارد تاو ( کذا )درکشیده به پشت ماهی و گاو.
عنصری ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407 ).
|| قدرت. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ). توانائی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). زور :
ز لشکر بیامد بر او تژاو
ورا بیش بود از یکی پیل تاو.
فردوسی.
چو بینند تاو و بر و یال من بجنگ اندرون زخم کوپال من.
فردوسی.
به آواز گفت اسپنوی ای تژاوسپاهت کجا هست و آن زور و تاو.
فردوسی.
خرد شکستی بدبوس طمعدر طلب تاو مگرتار خویش.
ناصرخسرو.
بخواب اندرون دیده ام هفت گاوهمه فربه و نغز و با زور و تاو.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| یارای مقاومت. تحمل : ترا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست.
فردوسی.
فرستی به نزدیک ما باژ و ساوبدانی که با ما ترا نیست تاو.
فردوسی.
همه شهر با او نداریم تاوخورش بایدش هر شبی پنج گاو.
فردوسی.
|| بخشایش. امان. و این معنی نادر است : مهان جهانش همه باژ و ساو
بدادند و بر خود گرفتند تاو.
دقیقی.
همی کرد خواهش مر او را تژاوهمی خواست از کشتن خویش تاو.
فردوسی ( شاهنام-ه چ بروخی-م ج 3 ص 866 س 5 ).
|| قهر و هیجان :
نشستند بر جایگاه تژاو
سواران ایران پر از خشم و تاو.
فردوسی.
|| روشنی و پرتو آفتاب و ماه و آتش باشد. ( برهان ). رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود. || پیچ و تاب. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || حرارت و گرمی. ( برهان ). || محنت و مشقت. ( برهان ). || اندوه. ( برهان ). بهمه معانی رجوع به تاب شود.بیشتر بخوانید ...