تامیر
لغت نامه دهخدا
تأمیر. [ ت َءْ ] ( ع مص ) به امارت گماردن. ( از تاج العروس ج 3 ص 21 ). امیر کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ). فرمانده کردن. ( دهار ). امارت دادن کسی را بر قوم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). امارت دادن.( از اقرب الموارد ). || تیز کردن. || داغ و نشان نمودن. || مسلط ساختن کسی را. || سنان کردن در نیزه. || بسیار کردن خدای قوم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
ج تامور یا ج تومور ٠
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید