تالواسه

لغت نامه دهخدا

تالواسه. [ س َ / س ِ ] ( اِ ) تاسه است. ( فرهنگ اوبهی ) ( از صحاح الفرس ). مانند تاسه بود. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). تاسه گرفتن بود. ( فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 440 ). تالواسه مانند تاسه باشد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه سعید نفیسی و نخجوانی ). تالواسه تاسه بود. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه پاول هورن ) :
مر مرا ای دروغگوی سترگ
تالواسه گرفت از این ترفند.
خفاف ( از فرهنگ اسدی ایضاً ).
تلواسه. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( از شرفنامه ٔمنیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( صحاح الفرس ). و عوام آن را تلواسه گویند. ( آنندراج ). غم و اندوه. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ). اندوه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) ( فرهنگ خطی کتابخانه دهخدا ). || بیقراری. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). بی آرامی. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). || اضطراب. ( برهان ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ خطی کتابخانه دهخدا ). || میل به چیزی کردن باشد. ( برهان ). میل و خواهش به چیزی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تاس و تاسا وتاسیدن و تاسانیدن و سایر ترکیبات تاس و تاسه و تلواسه شود.

فرهنگ فارسی

اندوه، بی تابی، بیقراری، اضطراب
( اسم ) ۱- بی قراری بی آرامی . ۲- اندوه ملالت . ۳- میل بچیزی کردن ( بیشتر در زنان آبستن . )

فرهنگ عمید

= تاسه: مر مرا ای دروغ گوی سترگ / تالواسه گرفت از این ترفند (خفاف: شاعران بی دیوان: ۲۹۵ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس