مر مرا ای دروغگوی سترگ
تالواسه گرفت از این ترفند.
خفاف ( از فرهنگ اسدی ایضاً ).
تلواسه. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( از شرفنامه ٔمنیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( صحاح الفرس ). و عوام آن را تلواسه گویند. ( آنندراج ). غم و اندوه. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ). اندوه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) ( فرهنگ خطی کتابخانه دهخدا ). || بیقراری. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). بی آرامی. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). || اضطراب. ( برهان ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ خطی کتابخانه دهخدا ). || میل به چیزی کردن باشد. ( برهان ). میل و خواهش به چیزی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تاس و تاسا وتاسیدن و تاسانیدن و سایر ترکیبات تاس و تاسه و تلواسه شود.