تالم

/ta~allom/

مترادف تالم: الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی، آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن

برابر پارسی: اندوه، آزردگی، دردمندی، دردناک

معنی انگلیسی:
anguish, soreness

لغت نامه دهخدا

تألم. [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] ( ع مص ) توجع. ( اقرب الموارد ). دردمندی نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). دردمندی. ( ترجمان علامه جرجانی ). درد نمودن. ( دهار ). درد یافتن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). الم پذیرفتن. ( فرهنگ نظام ). || اندوه. ( ترجمان علامه جرجانی ).

فرهنگ فارسی

دردمندشدن، دردناک شدن، آزرده شدن، دردمندی
۱- ( مصدر ) درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن . ۲- ( اسم ) اندوهناکی اندوهگنی . جمع : تالمات .

فرهنگ معین

( تألم ) (تَ أَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) اندوهگین شدن ، دردمندی نمودن .

فرهنگ عمید

۱. دردمند شدن، آزرده شدن.
۲. دردناک شدن.
۳. دردمندی.

گویش مازنی

/talem/ به هرز رفته – هدر رفته – به یغما رفتن محصولات جالیزی

جدول کلمات

تألم
دردمندی
دردمندی

پیشنهاد کاربران

تألم : دردمندی و اندوهگینی
تعلّم: آموختن و فرا گرفتن
تالمtaləm : [اصطلاح صنایع دستی] چراغ سفالینی که در روشنیِ آن ماهی شکار می کنند و در غرب گیلان بیشتر با این لهجه تلفظ می گردد.
دردمندی ، رنج
کاربرد در جمله :
هر چند تامل زیادت می کنم ، گمان من در وی نیکوتر می شود 🍴🍴
دردمندى
آرامش

بپرس