تالم
/ta~allom/
مترادف تالم: الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی، آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن
برابر پارسی: اندوه، آزردگی، دردمندی، دردناک
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
۱- ( مصدر ) درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن . ۲- ( اسم ) اندوهناکی اندوهگنی . جمع : تالمات .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. دردناک شدن.
۳. دردمندی.
گویش مازنی
جدول کلمات
دردمندی
دردمندی
پیشنهاد کاربران
تألم : دردمندی و اندوهگینی
تعلّم: آموختن و فرا گرفتن
تعلّم: آموختن و فرا گرفتن
تالمtaləm : [اصطلاح صنایع دستی] چراغ سفالینی که در روشنیِ آن ماهی شکار می کنند و در غرب گیلان بیشتر با این لهجه تلفظ می گردد.
دردمندی ، رنج
کاربرد در جمله :
هر چند تامل زیادت می کنم ، گمان من در وی نیکوتر می شود 🍴🍴
کاربرد در جمله :
هر چند تامل زیادت می کنم ، گمان من در وی نیکوتر می شود 🍴🍴
دردمندى
آرامش