تافته شدن

لغت نامه دهخدا

تافته شدن. [ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) برافروخته شدن بسبب قهر و غضب : پس چون او را بکشتند و یک چند برآمد، کسی بملک ننشست و هیچ کس را طاعت نداشتند، خبر به انوشیروان رسید، تافته شد. ( ترجمه طبری بلعمی ).... و اورا از آن حال آگاه کرد، نجاشی تافته شد و صدهزار سوار و پیاده دیگر بیرون کرد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بشد تافته شاه از این گفتگوی
به خون ریز بدگوهر آورد روی.
فردوسی.
خواجه بونصر مشکان به دیوان بود، از این حدیث سخت تافته شد. ( تاریخ بیهقی ). چون خبر فضل یحیی به رشید رسید تافته شد و از ری به طوس رفت. ( مجمل التواریخ و القصص ). [ انگشتری پیغامبر ( ص ) ] از دست او [ عثمان ] اندر این سال بچاه آب اندر افتاد، عثمان سخت عظیم تافته شد. ( مجمل التواریخ و القصص ). || غمگین و دلتنگ و آزرده شدن. نگران شدن : گفت که ایشان سوی مدینه آیند بحرب شما، پیغمبر صلی اﷲ علیه وآله و سلم تافته شد و یاران را گفت چه کنیم جمله گفتند حسبنا اﷲ و نعم الوکیل. ( ترجمه طبری بلعمی ).
از من به روز عید بیازردی
گفتی که تافته شدی از مهمان.
فرخی.
چون سلیمان [ بن عبدالملک ] بمرد مهر از آن عهدنامه برگرفتند نام عمر عبدالعزیز بود، تافته شد از این کار [ یعنی عمر عبدالعزیز ] دست بر پیشانی نهاد و گفت... ( مجمل التواریخ و القصص ). رابعه تافته شد گفت خداوندا مرا در خانه خود می نگذاری و نه در خانه خویشم می گذاری یا مرا در خانه خویش بگذار یا در مکه بخانه خود آر. ( تذکرةالاولیاء عطار ).

فرهنگ فارسی

برافروخته شدن بسبب قهر و غضب ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس