تاشک
لغت نامه دهخدا
تاشک. [ ش ُ ] ( ص ، اِ ) نقایه ماست بود. ( لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 301 ). || مرد چابک بود. ( لغت فرس اسدی ایضاً ):
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک
با دو نان پر ز ماست ماست فروش
تاشکی برد پیش آن تاشک.
منطقی ( از لغت فرس اسدی چ عبّاس اقبال ص 301 ).
|| در شعر منطقی ظرف یانوعی ظرف است. قطعه شاهد بر هر دو معنی تاشک است ( بمعنی نفایه و مرد چابک ) لکن تاشک بمعنی ظرف است و ماست مظروف آن ، چه معنی شعر این است : «مرد ماست فروش تاشکی یعنی مثلاً کاسه ای پر از ماست و دو نان برای آن تاشک ( که بقول اسدی بمعنی چابک است ) برد. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). || بضم شین بمعنی جوان نازک اندام رشیدالقد چنانکه بر روزمره دانان ظاهر است. ( از فرهنگ رشیدی ). رجوع به ماده قبل شود.
تاشک. ( اِخ ) دهی است از بخش راور شهرستان کرمان واقع در 23هزارگزی جنوب باختری راور و 19هزارگزی جنوب راه فرعی راور به کوهبنان. کوهستانی ، سردسیر، دارای 150 سکنه و آب آن از چشمه است. محصولاتش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
فرهنگ فارسی
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ماست چکیده.
۳. مرد چابک و چالاک.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
تاشک باشین ساکن