تاشک

لغت نامه دهخدا

تاشک. [ ش َ ] ( ص ،اِ ) چابک. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). مرد چابک و چالاک. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). مردم چابک و چالاک. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مردی چابک. ( فرهنگ اوبهی ). بعضی گفته اند خطا است و صحیح تاشک بضم شین است. ( فرهنگ رشیدی ). || بعضی گویند نفایه ماست است یعنی آنچه از ماست به کاری نیاید و سیاه و ضایع شده باشد. ( برهان ). آب ماست. ( ناظم الاطباء ). نفایه ماست. ( فرهنگ اوبهی ). || مسکه باشد و او را بتازی زبده خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). کره و مسکه هم آمده است که بعربی زبده خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ رشیدی ). این معنی شاهدی میخواهد. ( فرهنگ رشیدی ). رجوع به ماده بعد شود.

تاشک. [ ش ُ ] ( ص ، اِ ) نقایه ماست بود. ( لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 301 ). || مرد چابک بود. ( لغت فرس اسدی ایضاً ):
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک
با دو نان پر ز ماست ماست فروش
تاشکی برد پیش آن تاشک.
منطقی ( از لغت فرس اسدی چ عبّاس اقبال ص 301 ).
|| در شعر منطقی ظرف یانوعی ظرف است. قطعه شاهد بر هر دو معنی تاشک است ( بمعنی نفایه و مرد چابک ) لکن تاشک بمعنی ظرف است و ماست مظروف آن ، چه معنی شعر این است : «مرد ماست فروش تاشکی یعنی مثلاً کاسه ای پر از ماست و دو نان برای آن تاشک ( که بقول اسدی بمعنی چابک است ) برد. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). || بضم شین بمعنی جوان نازک اندام رشیدالقد چنانکه بر روزمره دانان ظاهر است. ( از فرهنگ رشیدی ). رجوع به ماده قبل شود.

تاشک. ( اِخ ) دهی است از بخش راور شهرستان کرمان واقع در 23هزارگزی جنوب باختری راور و 19هزارگزی جنوب راه فرعی راور به کوهبنان. کوهستانی ، سردسیر، دارای 150 سکنه و آب آن از چشمه است. محصولاتش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- چابک چالاک .
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان .

فرهنگ معین

(شَ ) (ص . ) ۱ - چابک ، چالاک . ۲ - ماست چکیده .

فرهنگ عمید

۱. کَره.
۲. ماست چکیده.
۳. مرد چابک و چالاک.

جدول کلمات

لور

پیشنهاد کاربران

بپرس