تاش


مترادف تاش: دولت یار، خداوند، صاحب، شریک

لغت نامه دهخدا

تاش. ( اِ ) کَلَف. ( بحر الجواهر ). کلف باشد که بر روی و اندام مردم پدید آید. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ).کلف که بر روی بعض مردم پدید آید. ( غیاث اللغات ). کلف که بر رو و اندام پدید آید. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). خالهای کوچک سیاه رنگ که بر رو ظاهر میشود. ( فرهنگ نظام ). کلمک . ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). ککمک. ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ نظام ). آن را عوام ماه گرفت خوانند. ( برهان ). آن را ماه گرفته نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) :
چو بیخ سوسن آزاد را جوشی و از آبش
بشویی روی خود را پاک سازد تاش از رویت.
یوسف طبیب ( از فرهنگ جهانگیری ).
تاش را چار گشت معنی باز
کلف و بخت و خواجه و انباز.
؟ ( از آنندراج ).
|| یار و شریک و انباز. ( برهان ). شریک و انباز و شریک در سوداگری و یار و رفیق و همدم. ( ناظم الاطباء ). یار و شریک. ( غیاث اللغات ). || خداوند. صاحب. خداوند خانه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). خداوند. ( غیاث اللغات ). خواجه و خداوند. ( شرفنامه منیری ). خواجه و خداوند کبار و خانه. ( مؤید الفضلاء ). || بخت. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . || مؤیدالفضلاء بمعنی خالص آورده ، ولی این معنی ثابت نیست. ( از فرهنگ نظام ).

تاش. ( ترکی ، اِ ) در ترکی ، سنگ را گویند. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). تمرتاش نام امیری بوده و معنی آن سنگ و آهن است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).

تاش. ( ترکی ، پسوند ) مؤلف غیاث اللغات در ذیل خواجه تاش آرد: نزد حقیر مؤلف تحقیق این است که خواجه تاش در اصل خواجه داش باشد و دال را بجهت قرب مخرج به تاء بدل کرده اند و «داش » در ترکی مرادف بلفظ «هم » آید که بجهت اشتراک است چنانچه یولداش بمعنی همراه و اکداش بمعنی هم قوم و هم چشم - انتهی. و نیز قرنداش ( برادر و خواهر ). ( دیوان لغات الترک کاشغری ج 1 صص 340-341 ). کوکلتاش ( برادر رضاعی ). ( فرهنگ جغتائی ص 199 از حاشیه برهان قاطع چ معین ). و آتاش ( هم نام ) و بیک تاش و بکتاش ( هم بیک ) و لقب تاش ( هم لقب )، وطن تاش ( هم وطن )، خیلتاش ( هم خیل ). ادوات شرکت باشد که در آخر اسمی آورند همچو خواجه تاش و خیلتاش. ( برهان ). همچنین لفظ تاش در آخر اسمی آرند برای اشتراک پس خواجه تاش بمعنی هم خواجه باشد یعنی بندگان یک خداوند و به این معنی مبدل داش باشد که لفظ ترکی است. ( غیاث اللغات ). در ترکی یکی از الفاظ شرکت است چنانکه کلمه «هم » که برای شرکت مستعمل میشود، چنانچه همراه و هم سبق. ( غیاث اللغات ). ادوات شرکت است بمعنی «هم » مثل خواجه تاش ( هم خواجه ) یعنی دو نفر نوکر یا بسته یک خواجه. ( فرهنگ نظام ) . ظن غالب آن است که این لغات ترکی باشد. چنانکه گوگلتاش دو کس را گویند که شیر یک مادر خورده باشند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ادات شرکت بمعنی (( هم ) ) آید: خواجه تاش خیلتاش .یلداش .یکتاش. قار داش
ناحیه در ساری .

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - کک و مک . ۲ - ماه گرفتگی .
[ تر. ] (اِ. ) ۱ - یار، دوست . ۲ - در فارسی پسوندی است که در آخر برخی واژه ها معنای «هم » می دهد. مانند: خیلتاش = همقطار.

فرهنگ عمید

تا او را: بوالعجبی ساز در این دشمنی / تاش زمانی به زمین افکنی (نظامی۱: ۷۰ ).
۱. یار، دوست.
۲. صاحب.
۳. (پسوند ) به جای پیشوند «هم» به کار می رفت: خیلتاش، شهرتاش، من و تو هردو خواجه تاشانیم / بندۀ بارگاه سلطانیم (سعدی: ۱۰۵ ).
لکه های سیاه که بر چهره و پوست بدن انسان پیدا می شود، کلف، کک مک، ماه گرفتگی.

گویش مازنی

/taash/ هم ردیف – هم سنگ – هماورد - گذرگاه ۳شیب تند ۴تراش، تراشیدن

واژه نامه بختیاریکا

جزیره کوچک
صخره

دانشنامه عمومی

روستای تاش از نظر تقسیمات کشوری جزو شهرستان شاهرود می باشد ولی برخلاف اقلیم کویری منطقه در اقلیم کوهستانی و ارتفاع ۲۵۰۰ متری از سطح دریا در ناحیه البرز شرقی واقع شده است.
گویش و اداب روسوم مردمان تاش به دلیل قرار داشتن روستا در خط مرزی استان سمنان و گلستان به سبک استرآبادی ( مازندرانی یا مازنی ) ولی منحصر به روستای تاش می باشد.
به لحاظ تاریخی قدمت روستای تاش به قبل از ظهور اسلام در ایران باز می گردد. که البته کتب واسناد مختلف تاریخی که در آن ها به وضوح از تاش نامبرده شده گواهی بر این مدعاست. [ نیازمند منبع] روستای تاش به دلیل قرارگیری در یکی از مسیرهای فرعی جاده ابریشم که از میل رادکان شروع ( دلیل ساخت میل نیز به جهت راهنمایی کاروانیان بوده ) و پس از طی روستای شاهکوه در نهایت با گذر از تاش به شاهرود و مسیر شاهراه خراسان وصل می شد. به همین دلیل در گذشته های دور افرادی از این مسیر گذر کرده و شرح سفر را در خاطرات خود بازگو نموده اند. که از جمله معروف ترین آن ها می توان به سفرنامه رابینوی انگلیسی٫ سفرنامه کنت ونیوویچ و گذر ناصر الدین شاه قاجار که پس از اسکان یک روزه در منطقه و رفتن به شکار همه را در کتاب خاطرات خود آورده اشاره نمود که در همهٔ اسناد به طور واضح به روستای تاش و کاروانسرای تجر اشاره شده است. [ نیازمند منبع] روستای تاش همیشه به عنوان یک روستای مهم به لحاظ تأثیرگذاری در منطقه خود بوده که از جمله این اقدامات می توان به تأسیس تلگرافخانه در تاش اشاره نمود. [ ۱]
محصولات باغی تاش زردآلو، هلو، سیب، آلبالو، گردو، آلو و گلابی می باشد. محصولات کشاورزی این روستا شامل سیب زمینی، گندم، جو، یونجه و . . . می شود. در منطقهٔ تاش گونه ای از یک درخت به نام اورس یافت می شود. [ نیازمند منبع] حیواناتی نظیر پلنگ، گرگ، شغال، خرس قهوه ای بز کوهی، روباه، خارپشت، سمور، مار، موش، کلاغ، عقاب، لاش خور، ماهی قزل آلا، زاغ گونه های جانوری موجود در این منطقه را شامل می شود.
قله ۴۰۰۰ متری شاهوار در سمت شمال روستا واقع شده است. معدن بوکسیت آلومینیوم که وابسته به الومینای جاجرم می باشد در نزدیکی کوه شاهوار تأسیس گردیده است
عکس تاشعکس تاش

تاش (مجارستان). تاش ( به مجاری: Tass ) یک شهرداری در مجارستان است. [ ۱] تاش ۷۴٫۷۲ کیلومتر مربع مساحت و ۲٬۹۹۷ نفر جمعیت دارد.
عکس تاش (مجارستان)عکس تاش (مجارستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

رضا گلین شریف دینی
تاش ( tash ) :سه معنی برای این کلمه متصور است؛ یکی اشاره به جای بلند و صعب العبور دارد. دومین معنی آن تراشیدن است. سومین آن هم به معنای ایل و طایفه است.
اولا تاش یا داش در ترکی به معنی سنگ و هم و شریک هست
●دوما شما حتی معنی یولداش که از یول به معنای راه و شیوه تاش یا داش به معنا هم هست، به معنای هم راه
شما فرق بین راه دار و هم راه رو بلد نیستید اظهار نظر هم میکنید؟
میشه بفرمایید وطن تاش یا هم وطن چه ربطی به گفتتون داشت
؟؟
استاد هسردان مرزبان واژه ش در پهلوی بود خیلی برام عجیب بدون تحقیق نظر دادن والله بودش چی بگویم حرفی است .
منابع ها.
فرهنگ لغت معین
فرهنگ فارسی معین
لطفا انتشار بدهید
بررسیِ واژگانِ "تَش، تاش، تاشیتَن، تاشیدن، تراشیدن، فرتاش، تیشه، تَشت و. . . " :
در زبانِ پارسیِ میانه " تاشیتَن:tāšitan" به چمهای زیر بوده است:
1 - بُریدَن، بُرِش دادن، جُدا کردنِ ناشی از بُریدن، فروشکافتن
...
[مشاهده متن کامل]

2 - به وجود آوردن، آفریدن، خلق کردن، ایجاد کردن، ساختن
همانگونه که پیداست، " تاشیتَن/تاشیدن" ساخته شده از بُنِ کُنونیِ " تاش - : - tāš " و نشانه یِ مصدریِ " یتَن/یدَن" بوده است.
اکنون به ریشه واژه یِ " تاش - " در زبانِ اوستایی می پردازیم:
در زبانِ اوستاییِ کهن و جوان واژه یِ " تَش:taš " را به چمهایِ
1 - بُرش دادن، بُریدن، درست و به اندازه بُرِش دادن ( zuschneiden )
2 - بُریدن به قصدِ شکل دهی به چیزی، بُریدن برای دستیابی به شکل و ریختِ خواستنی ( zurecht. schneiden ) ( با چیزهایی همچون چاقو و تبر )
( برای اندریافتِ بهترِ این فِتاد ( مورد2 ) ، پیکرتراشانی را به یادآورید که برای دستیابی به پیکره یِ خواستنیِ خود سنگی را تراش می دهند یا باغبانهایی که برای دستیابی به دیسه یِ ( =شکلِ ) خواستنیِ خود شمشادها را هرس می کنند. همین فتادِ 2 آشکار می سازد که چگونه واژگانِ " بُریدن، تراشیدن" با واژگانِ " ساختن، به وجودآوردَن، آفریدن"همبسته و مرتبط می شوند. )
( برایِ فتادهایِ " 1" و " 2" می توانید به " وَندیدادِ اوستا ( V. 13. 30 ) رجوع کنید. )
3 - تراشیدن ( schnitzen )
4 - ساختن، به وجود آوردن، فرآوَردَن، دُرُست کردن، ایجاد کردن ( verfertigen )
5 - ساختن، شکل بخشیدن، ریختارمند کردن، پیکر دادن، گونه دادن ( gestalten )
6 - آفریدن، خلق کردن، به وجود آوردن ( schaffen )
برایِ نمونه در یَسنِ اوستا ( Y. 51. 7 و Y. 44. 6 ) آمده است: ( به واژه ای که میانِ ". . . " آمده است، بنگرید. )
به من ارزانی بدار، اِی که گاو را " آفریدی" و آب و گیاهان را . . . .
( برایِ دیدنِ نمونه های بیشتر از چمهایِ 5، 4، 3 و6 به یَشتِ اوستا ( Yt. 19. 52 ) ، یَسنِ اوستا ( Y. 29. 6، Y. 31. 11، Y. 49. 9 Y. 10. 10 و. . . ) و . . . ( F. 18 ) رجوع کنید. )
" تَش:tāš " با پیشوندها:
با "اَوی: avi ": به بُره های کوچکتر فروشکافتن ( =تقسیم کردن ) ، به تکه چوبهای کوچکتر فروشکافتن ( =تقسیم کردن ) .
" تَش" با پیشوندِ " هانم/هم" نیز در یَشتِ اوستا ( Yt. 10. 143 ، Yt. 5. 120 ) و یَسنِ اوستا ( Y. 57. 10 ) آمده است. " تَش" با پیشوندِ " هانم/هم" به چمِ " ( باهمدیگر ) ساختن، ساختمان کردن".
برای نمونه در وَندیدادِ اوستا ( V. 5. 2 ) آمده است:
" او درخت را می اندازد ( =به زمین می افکند ) و آنرا به پارَک ( =قطعه ) هایی فرومی شکافد و بدنبالِ آن ( =در ادامه ) به تکه چوبهای کوچکتر. "
نکته: " تَش" با پیشوندِ " اَوی" برایِ فروشکافتنِ چوب به قطعه هایِ کوچکتر برایِ دستیابی به هیزم بکار می آمده است.
واژه یِ " تَشَ: taša" در زبانِ اوستاییِ جوان و واژه یِ "تیش: tēš " در زبانِ پهلوی و واژه یِ " تیشه" در زبانِ پارسیِ کُنونی همگی به چِمِ " تبر" می باشند و به همین واژه یِ " تَش: taš " برمی گردند.
( نکته: کارِ " تبر"، " جداکردن و فروشکافتن" است. )
همچنین واژه یِ " تَشَن:tašan " در زبانِ اوستاییِ کهن و جوان به چمِ " آفریننده، خالق، سازنده" به همین واژه یِ " تَش: taš " بازمیگردد. ( در اینباره به چمِ 6 در بالا بنگرید. )
واژگانِ "تَشتَ:tašta " و "تاشتَ:tāšta " در اوستایی به چمِ " ساخته، پیکریافته، اندام یافته" بوده اند و به روشنی این واژگان "صفت مفعولی" هستند که اگر بخواهیم آنرا به زبانِ پارسیِ کُنونی بازگردانیم، واژه یِ " تاشته، تاشیته، تاشیده" از کارواژگانِ "تاشتَن، تاشیتَن، تاشیدن" را بدست خواهیم آورد.
نکته:در زبانِ اوستایی واژه یِ " تَشتَ :tašta " همچم و همریشه با با واژه یِ " تَشت" در زبانِ پارسی کُنونی است و همریشه با واژه یِ " Tasse " ( =فنجان ) در زبانِ آلمانی است و با واژه یِ " Schale " در زبانِ آلمانی به چمِ " جام/کاسه" هم معنا می باشد. این واژه اوستایی " تَشتَ :tašta " در این معنا به روشنی با فتادهایِ 4 و5 در بالا همبسته ( =مرتبط ) است؛چراکه چیزهایی همچون " تَشت، کاسه و. . . "، چیزهایی " ساخته شده، پیکریافته" هستند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
بررسیِ دستورزبانیِ کارواژه یِ " تَش:taš " در زبانِ اوستایی:
کُنونه یِ ( =زمانِ حال ) : " تَشَ:taša ، تاشَ: tāša " بوده است.
زمانِ گذشته ساده ( یا Aorist ) : " تاش:tāš " بوده است.
گذشته دور ( Perfekt ) :" تَتَش:tataš " بوده است.
( PfPr ) : " تَتَشَ:tataša " بوده است.
زابه کُنیکی ( =صفت مفعولی یا PPFP ) :"تَشتَ:tašta " و "تاشتَ:tāšta " بوده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
شاید بپرسید که " تاشیتَن/تاشیدن" و " تراشیدن" چگونه با یکدیگر پیوند پیدا می کنند؟
" تراش - ، تراشیدن" در زبانِ پارسی با واژه یِ" θwarəs" در زبانِ اوستاییِ کهن و جوان همریشه است. " θwarəs" در زبانِ اوستاییِ کهن و جوان به چمِ " بُریدن، آفریدن" بوده و همچم با " تَش:taš" در همین زبان بوده است؛ " θw " از زبانِ اوستایی دگرگون پذیر به " ت:t" در زبانِ پارسیِ میانه بوده است؛چنانکه در واژگانی همچون " θwaxš " ( اوستایی ) و " توخش. َ ک:tuxš. ak" دیده می شود. درباره یِ همپیوندیِ " تاش/تاشیدن" و "تراش/تراشیدن" در زبانِ پارسی و دو واژه یِ " تَش:taš " و " θwarəs" در زبانِ اوستایی باید گفت که ما واژگانِ بسیاری داشته ایم که با زدایِشِ آواییِ " ر" با یکدیگر پیوند می یابند: برای نمونه " کرش ( اوستایی ) /کِشیدن"، " کرشور ( اوستایی ) /کشور" و " تَرشنَ ( اوستایی ) /تشنه"، " گرسنه/گُشنه" و. . . .
در زبانِ آلمانی نیز دو واژه یِ " schneiden " ( بُریدن/جدا کردن ) و " schnitzen" ( تراشیدن ) از یک ریشه می باشند.
واژه یِ " تَرشوَه:taršvah" در اوستاییِ جوان بنابر دیدگاهِ ک. بارتولومه از پایه یِ " تَرش: tarš " برآمده از درهمآمیختگی ( =درهمرَویِ ) واژگانِ " تَش:taš" و " θwarəs" هست. بنابر نبیگِ " فرهنگ واژه هایِ اوستا" واژه یِ " تَرشوَنگه" به چمِ " سازنده، آفریننده، پدیدآورنده" آمده است. واژگانِ بالا با واژه یِ " تراشیدن" در زبانِ پارسی همبسته هستند.
اکنون به واژه یِ " فرتاش" می پردازیم:
این واژه همانگونه که آشکار است از پیشوندِ " فَر" و " تاش: ( بُن کنونیِ تاشیتَن ) " ساخته شده است.
پیشوندِ " فَر" برآمده از پیشوندِ " فرَ" در زبانِ اوستایی و پارسیِ میانه است که آشکارترین چمِ این پیشوند " پیش، جلو" می باشد و برابر با پیشوندِ " ver" در زبانِ آلمانی است. از آنجایی که یکی از نمودهای " پیش، فَر" در زبانِ پارسی " حضور، ظهور" می باشد ( بمانندِ واژگانِ " پیشگاه، پیش کشیدن و. . . " ) به روشنی دریافته می شود که پیشوندِ " فَر" بازنمایی کننده یِ " حضور، پیش" است. "تاشیتَن، تاش - " نیز همانگونه که در بالا گفته شد، به " آفریدن، ساختن، ایجاد کردن، به وجود آوردن" نِشانِش ( =دلالت ) دارد.
نکته بشیار ارزشمند:
این دیدگاه که " فرتاش" با " بودن/هستیدن" در زبانِ پارسی و "to be" در زبانهای اروپایی همسان است، آنچنان درست نمی باشد؛ زیرا "تاشیدن/تاشیتَن" در اینجا برابر با " بوجود آوردن، آفریدن، ایجاد کردن، ساختن" و برابر با واژگانِ آلمانیِ بالا ( فتادهایِ1 تا 6 ) بویژه " schaffen " و همچنین واژگانِ دیگری همچون " schoepfen " و " herstellen" است. "وجود" با " هست/بودن/هستیدن" یکی و اینهمان نیست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها:
رویبرگهایِ 625 تا 628 از نبیگِ " فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
رویبرگهای 82 و 148 از نبیگِ " فرهنگنامه کوچک پهلوی" نوشته " دیوید مک کنزی"
ستونهایِ 644 تا 646 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ " کریستین بارتولومه"

تاشتاشتاشتاش
تاش در کردی کلهر به معنای صخره سنگی عمودی در دل کوه و با ارتفاع و شیب زیاد
واژه � تاش � گویه دگر � دار� است
در پارسی واج�ر� به �ش�میگردد چون برگرد/برگشت. دار/داشت.
دار بچم پرسداری/پرستاری=همداری است
پسوند �دار� به گونه �داش� و�تاش� به ترکی رفته
با حکیم او رازها میگفت فاش
...
[مشاهده متن کامل]

از مقام و خواجگان و شهرتاش
مولوی
یولداش=راهدار=دوست
وطنداش=وطندار=هممیهن

یه چی بگم چقدر پان ترکیسم ها آدم دروغگویی بدون تحقیق مثلا مثل رهبر شل مغزشان آتاتورک که می گوید در زمان هنوز قدیمی ترین دنیا یعنی تمدن شهر آراتا یا اَرت کشف نشد البته من بطق یونسکو گفتم قدیمی ترین سومری
...
[مشاهده متن کامل]
این دید این تمدن قدیمی گفت اینا ترک هستند بعد خودشان گفتند این طور نیست هنوز این جماعت بدو ن تحقیق هنوز حرف خودشان می زند مثل واژه تاش یک واژه کهن پارسی رو غیر ایرانی دیدن خیلی خیلی بی انصافی است. تمام

ریشه اصلی واژه تاش باش از واژه تاس هست
تاس :ظرف آب حمام
تاس/طاس: این واژه فارسی است و طبعاً املای آن بایستی تاس باشد. اما در متون قدیم غالباً به صورت معرب آن طاس آمده است. البته هر دو صورت صحیح است ولی امروزه بهتر است که به صورت تاس نوشته شود.
...
[مشاهده متن کامل]

( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۹۸.
منبع. https://fa. m. wikipedia. org/wiki/غلط_ننویسیم
منبع. https://en. m. wiktionary. org/wiki/باش

دوستان که گفتند تاش تراشیدن است اری تراشیدن در پارسی باستان و پهلوی تاشیدن بوده مگر وازه تیشه را نمینگرید تاشیدن را هنوز بسیاری میگویند بسیاری واژه های پارسی میانشان سپس حرف - ر - امده علی اشرف صادقی انها را در مقاله ای فراهم اورده و چرای ان را باز گفته
تاش در تورکی معنی سنگ و شریک هست
مثل یولداش ، بکتاش ، صابیرتاش
بصورت داش تلفظ میشه
در زبان لری به بخشی از تخت سنگ بزرگ یا کمره کوه که جدا شده ولی هنوز ریشه آن گیر باشد ( شکاف بزرگ ) تاش سنگ یا تاش کمر می گویند. ( شکاف بزرگ ایجاد در هر چیز بزرگ )
و شکاف کوچک در هر چیزی را قاش می گویند دَر مثل جایی از بدن که بریده شده و شکاف خورده می گویند قاش شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

تاشیدن هم در زبان لری به کار می رود که به مَنای تراشیدن است.
شاید ( تاش ) و ( تراش ) در گذشته یک واژه بوده باشند.

در زبان مازندرانی ( تبری ) پرتگاه صخره ای، هم سنگ ( خورند ) و هم وزن ( در ورزش کشتی بومی مازندران، لوچو )
گارداش یا قارداش به معنی برادر میباشد و نه برف سنگین.
تاش ها مردمانی درجنوب ایران ، که ردپای انهاراازدوره دیالمه درجنوب ایران میتوان دید.
تاش ها از سال۶۹۲تا۷۲۴ برا وبحرا ایران را از پادشاهان مغول به اجاره گرفتند. پیشوند حرف تا وتاش جلونام ۱۶ طایفه از باقیمانده تاش ها هنوز وجوددارد مانند تاش طیبی، تامرادی، تارضایی وتاویسی
تاش در اصطلاح محلی استان بوشهر به خشکی های برآمده در ساحل دریا، زمانی که جزر اتفاق می افتد. به طوری که دو طرف این خشکی را آب فراگرفته و حتی ممکن است خشکی پدیدار نشود ولی به لحاظ عمق آب از دو طرف خود کم عمق تر است
داش -
تاش ( داش ) :ترکی است و به معنی: سنگ -
دولتیار، بختیار، خوشبخت، نیکبخت - خداوند، صاحب، دارنده -
هم ( وندی:پیشوند، میانوند، پسوندِ همانندی ) ، یکدیگر، شریک، یار، برادر، داداش!
به مانند: خیلتاشان!
...
[مشاهده متن کامل]

گارداش ( قارداش ) : معنی بنیادینَش: برفِ سنگی، برفِ نیرومند، بهمن، کولاک
معنای مجازیَش: کسی که به مانند برفِ سنگی و سِفت پشت آدم هست، برادر، داداش، دادا، کاکا
یولداش: معنی بنیادینَش: راه سنگی، سنگراه، گذرگاه نیرومند، مسیر سخت و دشوار
معنای مجازیَش: کسی که تو راه های سخت زندگی همراهت هست!، هم عنان، هم سنگ، همپا، دوست، رفیق، یار، جانان، دلدار

مانند شبیه بودن در ترکی هست
تاش. ( ف ) رد یا اثری که هر وسیله اثرگذار مانند قلم مو بر روی سطوح گذارد. اثر ضربه قلم روی کاغذ. اثر امتحانی و بدون شکل از پیش تعیین شده رنگ بوسیله ابزار اثرگذار بر سطح کاغذ. ضربه های پیاپی قلم مو بر روی سطح نقاشی یا تابلو
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس