تاسیده


مترادف تاسیده: تفته، سیاه سوخته، افسرده، پژمرده ، تیره، کدر، سیاه، خفه، گرفته، له له زنان، نفس نفس زنان

متضاد تاسیده: باطراوت

لغت نامه دهخدا

تاسیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) کوفته. خسته : ولکن چنانک دست و پای تاسیده شود و خدری در وی پدید آید تا اگر آتشی به وی رسد درحال بداند چون خدر از وی بشود... همچنین دلها در دنیا تاسیده شده باشد و این خدر بمرگ بشود. ( کیمیای سعادت ).

فرهنگ فارسی

کوفته خسته .

پیشنهاد کاربران

هوا که تا چند لحظه قبل تاسیده بود، رنگ نیمه روشن گرفت.
قصه کوتاه زیر باران از کتاب از مسافر تا تبخال اثر احمد محمود
در زبان گیلکی هم تاسیان را داریم که بسیار نزدیک به واژه تاسیدن/ تاسیده است
تاسیان ؛ حالتی که موقع غیاب کسی ( محبوب/ عزیز ) به انسان دست می دهد