تاسیده
مترادف تاسیده: تفته، سیاه سوخته، افسرده، پژمرده ، تیره، کدر، سیاه، خفه، گرفته، له له زنان، نفس نفس زنان
متضاد تاسیده: باطراوت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
هوا که تا چند لحظه قبل تاسیده بود، رنگ نیمه روشن گرفت.
قصه کوتاه زیر باران از کتاب از مسافر تا تبخال اثر احمد محمود
قصه کوتاه زیر باران از کتاب از مسافر تا تبخال اثر احمد محمود
در زبان گیلکی هم تاسیان را داریم که بسیار نزدیک به واژه تاسیدن/ تاسیده است
تاسیان ؛ حالتی که موقع غیاب کسی ( محبوب/ عزیز ) به انسان دست می دهد
تاسیان ؛ حالتی که موقع غیاب کسی ( محبوب/ عزیز ) به انسان دست می دهد