تاسه کردن

لغت نامه دهخدا

تاسه کردن. [ س َ / س ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نفس برآوردن بدشواری. به تنگی نفس افتادن : چون زمانی بخفت گفت : ای مرد مرا تاسه می کند. مرد گفت : ترا گرم شده است ، بیا به صحرا رویم. ( سندبادنامه ص 214 ). || ( لهجه ٔقزوین ) مشتاق بودن. در تداول زنان ، اظهار اشتیاق دیدار کسی کردن : تاسه کردن کسی را؛ سخت مشتاق دیدار اوشدن. رجوع به تاسه شود. || با تمسخر و استهزاء او را بمهر طلبیدن و نزد خویش بمهمان داشتن.

فرهنگ فارسی

نفس بر آوردن بدشواری به تنگی نفس افتادن .

پیشنهاد کاربران

بپرس