تاسن

لغت نامه دهخدا

تاسن. [ س َ ] ( اِخ ) از قراء غزنه. ( معجم البلدان ج 1 ص 353 ) ( مرآت البلدان ج 1 ص 337 ). در مراصد الاطلاع ص 91 «تاسم » بهمین معنی آمده است و آن اشتباه است.

تأسن. [ ت َ ءَس ْ س ُ ] ( ع مص ) از بوی بد چاه بیهوش گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گرفتن گاز چاه کسی را. || متغیر شدن آب. ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بگردیدن آب. ( تاج المصادر بیهقی ). || خوی و اخلاق پدر خود گرفتن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خوی کسی گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || یاد عهدگذشته کردن و تأخیر و درنگ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تأسن بر عهد؛ بیاد آوردن آن.( از قطر المحیط ). || تأسن عهد و دوستی کسی ؛ تغییر یافتن آن. ( از اقرب الموارد ). || درنگی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بهانه جستن بر کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بهانه آوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بهانه جستن بر کسی و تأخیر درنگ کردن بر وی. ( از قطر المحیط ).

فرهنگ فارسی

از بوی بد چاه بیهوش گردیدن گرفتن گاز چاه کسی را . یا متغیر شدن آب .

پیشنهاد کاربران

بپرس