تاسانیدن. [ دَ ] ( مص ) خبه ساختن. ( آنندراج ). خفه کردن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فشردن گلو : گه بگوید دشمنی از دشمنی آتشی در ما زند فردا دنی گه بتاسانید او را ظالمی بر بهانه مسجد او بد سالمی تا بهانه قتل بر مسجد نهد چونک بدنامست مسجد او جهد.
مولوی ( مثنوی چ نیکلسون ج 3 ص 233 ).
چون به آق شهر رسید در خلوتی درآورده زه کمان در گردنش کردند، در آن حالت که وقتش تنگ شد، ومی تاسانیدند، فریاد میکرد و مولانا مولانا می گفت. ( مناقب احمد افلاکی ). رجوع به تاس و تاسا و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود.
فرهنگ فارسی
بی تاب ساختن، خفه کردن ( مصدر )خفه کردن خبه ساختن فشردن گلو تا بمیرد.
فرهنگ معین
(دَ ) (مص م . ) خفه کردن ، بی تابی کردن .
فرهنگ عمید
۱. بی تاب ساختن. ۲. خفه کردن.
پیشنهاد کاربران
تاسه: تاسیان ( تاسیَن ) ! - تاسیا، تاسا، تاسَنده، تاسیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در اوستا هم آمده است: تَنَسیَه، تَنَسگیه ( tānasyā: تنهایی، دلتنگی ) : از واژه اوستایی تانیها ( tānīhā ) گرفته شده است! ... [مشاهده متن کامل]
جمله فرانسوی "Le tasian" هم به این معناست! الف و نون ( ان ) : در اینجا جمع نیست و صفت فاعلی است: حالت تاکیدی و چگونگی را نشان می دهد، به مانند: گریان، شادان، خندان، شتابان، لرزان، غرّان، پرّان، بُرّان، تابان، نگران ( از سِتاک نگریستن ) ، فروزان ( از سِتاک افروختن ) ، شایان ( از سِتاک شایستن ) ، خَرامان ( از سِتاک خرامیدن ) ، چَمان ( از سِتاک چَمیدن ) و. . . بابا طاهر: وی ته تَلواسه دیرم بوره بوین هزاران تاسه دیرم بوره بوین مانند چکامه مولوی ( مولانا ) که جناس تام زیبایی ایجاد کرده است : بگرفت تو را تاسه و حال تو چنان است کز عجز تو در تاسه حمام بمانی ( ( تاسه نخست: دلتنگی، بی قراری تاسه دوم: ظرف یا کاسه حمام یا تَشت ( وان ) حمام ) ) در مازندرانی ( گیلکی ) به آن " تیسا" نیز می گویند: عزیز از دست داده یا رفته، دلتنگ کسی بودن در نبودش، هوای ( ویار ) کسی داشتن - تنهایی، گوشه نشینی، کُنجِ عُزلَت - بی تابی، ناشکیبایی، جان به سر شدن، دل تُنُک ولی اگه به گونه نام بکار برده شود مَجاز می شود: تاسیان - نام دخترانه، واژه گیلکی خاطره انگیز، به یاد ماندنی، فراموش نشدنی حسِ خوب دلتنگی، دلخوشی دیدار، بهانه دلنشین رسیدن دختر آتیشپاره، دختر بازیگوش و سر به هوا، دختر شیطون و شلوغ، دختر بلا و ناقلا و رِند! این حالت دلتنگی شگفت است! که بی قرارِ لحظه های خوشمان هستیم، گویی گلویمان را فشار می دهد به مانند کسی که دچار دُژَم شده باشد و عزیزی را از دست بدهد یا از او دور باشد رُخ می دهد همه ی ما این حال را داشتیم یا داریم یا به زودی با آن دست و پنجه نرم می کنیم: شاید پیش از مهاجرت دوستی که به سفر می رود و پس از آخرین به آغوش کشیدن دوستمان شاید پس از دست دادن عزیزی که خوشی ها و غم های با آن بودن را به یاد می آوریم شاید پس از دور بودن یا از دست دادن کسی که دوستش ( معشوقه ) داریم و دلتنگ او می شویم شاید. . . امیرهوشنگ ابتهاج ( ه. ا. سایه ) در نَسکِ ( کتابِ ) تاسیان خود اینگونه می نویسد: حالتی است که در نخستین غروبِ پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست می دهد! همچنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است، تاسیان می نامیم. من خودِ تاسیانَم منی که از من رفته هرگز بر نمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه! شاید عشقِ دوران جوانی سایه در رشت، که عاشق دختری ارمنی به نام "گالیا" می شود>>> دلیلِ تاسه ( تاسیان ) شدن او شده باشد که این گونه شعر تاسیان را می سَُراید! ( ( یادآوری از واژه نورهان!: سَُراییدن: از واژه اوستایی: سَراو و پهلوی: سُروتَن پس دو تاش درسته، زیاد سخت نگیرید؛چون، از سِتاک اوستایی: سَراییدن و پهلوی: سُرودن است! مانند: ترانه سَُرا، غزل سَُرا، تصنیف سَُرا، قصیده سَُرا و. . . ) ) می توان به جای واژه نوستالژی ( nostalgic ) از واژه تاسیان ( تاسه ) بهره گرفت!