تاسا. ( اِ ) اندوه و ملالت. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( جهانگیری ). بمجاز، اندوه و ملال. ( فرهنگ رشیدی ). اندوه و ملال. ( غیاث اللغات ). ملال. ( فرهنگ نظام ) ( فرهنگ رشیدی ). تاسه. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) : فشیان ؛ تاسا. ( منتهی الارب ). خواجه جامی که از ره یاسا خورد چوب اندرآمدش تاسا.
پوربهای جامی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| تیرگی روی از اندوه. ( فرهنگ رشیدی ). تیره رویی از غم و الم. ( ناظم الاطباء ). || اضطراب و بیقراری. ( غیاث اللغات ). اضطراب و تپش دل. ( فرهنگ رشیدی ). بی قراری و اضطراب. ( فرهنگ نظام ). رجوع به تاس و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود.
فرهنگ فارسی
( اسم )۱- اضطراب بی طاقتی بی قراری . ۲- اندوه ملالت . ۳ تیرگی روی از غم و اندوه میل بچیزها مخصوصا میل زنان آبستن بخوردن چیزها تلواسه واسه. اندوه و ملامت اندوه و ملال .
گویش مازنی
/taasaa/ آن وقت – ساعتی پیش – چند لحظه پیش - تاکنون
واژه نامه بختیاریکا
( ● ) ؛ آرامش دهنده؛ ( ● ) ؛ دارای بیماری صرع
پیشنهاد کاربران
* به مازنی تا سا، کوتاه شده ی " تا اسا " به معنای: لختی پیش/ اندکی پیش تر. * اسا به کسر الف یعنی : اکنون/ حالا
تاسه: تاسیان ( تاسیَن ) ! - تاسیا، تاسَنده، تاسیدن، تاسانیدن، تَلواسه! در گویش مازندرانی ( لهجه گیلکی ) در اوستا هم آمده است: تَنَسیَه، تَنَسگیه ( tānasyā: تنهایی، دلتنگی ) : از واژه اوستایی تانیها ( tānīhā ) گرفته شده است! ... [مشاهده متن کامل]
جمله فرانسوی "Le tasian" هم به این معناست! الف و نون ( ان ) : در اینجا جمع نیست و صفت فاعلی است: حالت تاکیدی و چگونگی را نشان می دهد، به مانند: گریان، شادان، خندان، شتابان، لرزان، غرّان، پرّان، بُرّان، تابان، نگران ( از سِتاک نگریستن ) ، فروزان ( از سِتاک افروختن ) ، شایان ( از سِتاک شایستن ) ، خَرامان ( از سِتاک خرامیدن ) ، چَمان ( از سِتاک چَمیدن ) و. . . بابا طاهر: وی ته تَلواسه دیرم بوره بوین هزاران تاسه دیرم بوره بوین مانند چکامه مولوی ( مولانا ) که جناس تام زیبایی ایجاد کرده است : بگرفت تو را تاسه و حال تو چنان است کز عجز تو در تاسه حمام بمانی ( ( تاسه نخست: دلتنگی، بی قراری تاسه دوم: ظرف یا کاسه حمام یا تَشت ( وان ) حمام ) ) در مازندرانی ( گیلکی ) به آن " تیسا" نیز می گویند: عزیز از دست داده یا رفته، دلتنگ کسی بودن در نبودش، هوای ( ویار ) کسی داشتن - تنهایی، گوشه نشینی، کُنجِ عُزلَت - بی تابی، ناشکیبایی، جان به سر شدن، دل تُنُک ولی اگه به گونه نام بکار برده شود مَجاز می شود: تاسیان - نام دخترانه، واژه گیلکی خاطره انگیز، به یاد ماندنی، فراموش نشدنی حسِ خوب دلتنگی، دلخوشی دیدار، بهانه دلنشین رسیدن دختر آتیشپاره، دختر بازیگوش و سر به هوا، دختر شیطون و شلوغ، دختر بلا و ناقلا و رِند! این حالت دلتنگی شگفت است! که بی قرارِ لحظه های خوشمان هستیم، گویی گلویمان را فشار می دهد به مانند کسی که دچار دُژَم شده باشد و عزیزی را از دست بدهد یا از او دور باشد رُخ می دهد همه ی ما این حال را داشتیم یا داریم یا به زودی با آن دست و پنجه نرم می کنیم: شاید پیش از مهاجرت دوستی که به سفر می رود و پس از آخرین به آغوش کشیدن دوستمان شاید پس از دست دادن عزیزی که خوشی ها و غم های با آن بودن را به یاد می آوریم شاید پس از دور بودن یا از دست دادن کسی که دوستش ( معشوقه ) داریم و دلتنگ او می شویم شاید. . . امیرهوشنگ ابتهاج ( ه. ا. سایه ) در نَسکِ ( کتابِ ) تاسیان خود اینگونه می نویسد: حالتی است که در نخستین غروبِ پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست می دهد! همچنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است، تاسیان می نامیم. من خودِ تاسیانَم منی که از من رفته هرگز بر نمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه! شاید عشقِ دوران جوانی سایه در رشت، که عاشق دختری ارمنی به نام "گالیا" می شود>>> دلیلِ تاسه ( تاسیان ) شدن او شده باشد که این گونه شعر تاسیان را می سَُراید! ( ( یادآوری از واژه نورهان!: سَُراییدن: از واژه اوستایی: سَراو و پهلوی: سُروتَن پس دو تاش درسته، زیاد سخت نگیرید؛چون، از سِتاک اوستایی: سَراییدن و پهلوی: سُرودن است! مانند: ترانه سَُرا، غزل سَُرا، تصنیف سَُرا، قصیده سَُرا و. . . ) ) می توان به جای واژه نوستالژی ( nostalgic ) از واژه تاسیان ( تاسه ) بهره گرفت!