ربود خواهد این پیرهن ترا اکنون
همان که تازگی و رنگ پیرهنْت ربود.
ناصرخسرو.
|| خرمی. طراوت. تری. غضاضت. ( صراح ). عبطه : زهو؛ گیاه تر و تازه و شکوفه گیاه و تازگی. قنطار؛ تازگی عود و بخور. عبعب ؛ نازکی و تازگی جوانی. طلح ؛ تازگی و نازکی. ( منتهی الارب ) : بدین خرمی جهان بدین تازگی بهار
بدین روشنی شراب بدین نیکوئی نگار.
فرخی.
نیارد کنون تازگی بار تونه خورشید رخشان نه ابر مطیر.
ناصرخسرو.
تازه گلی بد رخت ولیک فلک زو همه برْبود تازگی و گلی.
ناصرخسرو.
عمر مردم بر چهار بخش است یک بخش روزگار پروردن و بالیدن و فزودن است و آن کمابیش پانزده شانزده سال باشد. دوم روزگار رسیدگی است و تازگی و این تا مدت سی سال باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).تازگی سرو و گل ز بارانست
زندگی سرّ و دل ز یارانست.
سنائی.
سبزه را تازگی بباران است.ادیب صابر.
شنیدم رسن بسته ای سوی داربرو تازگی رفت چون نوبهار.
نظامی.
چنان تازگی ده به صوت رباب که در نغمه اش پرده گردد حباب.
ملا طغرا ( از آنندراج ).
برو تازگی آنچنان بسته آب که لغزیده در سایه اش آفتاب.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| خرمی : امیر... برسیدن این بشارت تازگی تمام یافت. ( تاریخ بیهقی ). اندر جهان چیزهاء نیکو بسیار است که مردم از دیدارشان شاد گردد و بطبع اندر تازگی آرد ولیکن هیچ چیزبجای روی نیکو نیست. ( نوروزنامه ).گل رویش بتازگی بشکفت
می خرامید و زیر لب می گفت.
سعدی.
|| روی خوش نشان دادن. گرم پرسیدن. تازه رویی کردن. تعارف کردن. خوش آمدگفتن : نضارة؛ تازگی و تازه رویی و خوبی. ( منتهی الارب ) : هرگز بدرگهش نرسیدم که حاجبش
صد تازگی نکرد و نگفت اندرون گذر.
فرخی.
|| ( ق ) اخیراً. بتازگی. جدیداً.