تازه گردانیدن

لغت نامه دهخدا

تازه گردانیدن. [ زَ / زِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) تازه گرداندن. تازه کردن. احیا کردن. پس از منسوخ بودن ازنو معمول داشتن : و ابن حاتم مردی مسلمان عادل بود ودر میان مردمان سنت مصطفی ( ص ) تازه گردانیدی. ( تاریخ سیستان ). و این یوسانوس چون باز با قسطنطنیه رسید کیش ترسایی تازه گردانید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 71 ). اسباب سیاست سلاطین آل سلجوق را بلواحق رسوم ستوده خویش تازه و زنده گردانید. ( راحة الصدور راوندی ).
- تازه گردانیدن نعمت ؛ تجدید نعمت. ارزانی داشتن آن. نعمت بخشیدن : و از اول نعمتی که خدای تعالی بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود. ( کلیله و دمنه ).رجوع به تازه و ترکیبات آن و تازه گشتن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تازه کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس