وز آن روی دارا بیامد براه
جهان تازه شد یکسر از فر شاه.
فردوسی.
چو افراسیاب آن از ایشان شنیدبکردار گل تازه شد بشکفید.
فردوسی.
چو بشنید گفتار او شهریارچنان تازه شد چون گل اندر بهار.
فردوسی.
خیز بت رویا، تا مجلس زی سبزه بریم که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 179 ).
بتوبه تازه شود طاعت گذشته چنانک طری و تازه شود باغ تیره روی به طل.
ناصرخسرو ( دیوان ص 248 ).
من نیستم آن گل کز آب زرقت تازه شودم شاخ و بار و بالم
حق است و حقیقت به پیش رویم
زآنی تو فکنده پس قتالم.
ناصرخسرو.
گلی کآن همی تازه شد روزروزکنون هر زمان می فروپژمرد.
ناصرخسرو.
رخسار دشتها همه تازه شدچشم شکوفه ها همه بینا شد.
ناصرخسرو.
پر از چین شود روی شاهسپرم چو تازه شود عارض گلّنار.
ناصرخسرو.
نبینی که مردم رنجور و مانده از خواب تازه شود و آسایش از خواب یابد؟ ( ذخیره خوارزمشاهی ). || تجدید شدن. تجدید یافتن : بکرد اندر آن کوه آتشکده
بدو تازه شد مهرگان و سده.
فردوسی.
همان تازه شد رسم شاه اردشیربدو شاد گشتند برنا و پیر.
فردوسی.
بدین عهد نوشیروان تازه شدهمه کار بر دیگر اندازه شد.
فردوسی.
همی بود تا تازه شد جشنگاه گرانمایگان برگرفتند راه.
فردوسی.
بتوبه تازه شود طاعت گذشته چنانک طری و تازه شود باغ تیره روی به طل.
ناصرخسرو ( دیوان ص 248 ).
|| بارونق شدن : رخ رومیان همچو دیبای روم
از ایشان همه تازه شد مرز و بوم.
فردوسی.
ابوالقاسم آن شهریار جهان کزو تازه شد تاج شاهنشهان.
فردوسی.
همی خواست دار مسیحا به روم بدان تاشود تازه آن مرز و بوم.
فردوسی.
بتو زنده و تازه شد تا قیامت نکو رسم و آیین بوبکر و عمّر.
فرخی.
خسرو محمود آنکه شاهی از وی تازه شده چون پیمبری به پیمبر.بیشتر بخوانید ...