تازه سخن. [ زَ / زِ س ُ خ ُ / خ َ ] ( ص مرکب ) مجازاً، خوش سخن. نیکوگفتار. تازه گوی. نوپرداز : گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا.خاقانی. || ( اِ مرکب ) سخن تازه. سخن نو. سخن خوش و بدیع : این تازه سخن که کردم ابداع در روی زمین روان ببینم.خاقانی.