تازه زور

لغت نامه دهخدا

تازه زور. [ زَ / زِزو ] ( ص مرکب ) آنکه قوت بکمال داشته باشد. ( آنندراج ). بسیار توانا و باقوت. ( ناظم الاطباء ) :
بوصفش معانی همه تازه زور
جلوریز آینده از راه دور.
ظهوری ( در تعریف اسب ، از آنندراج ).
گریه تازه زور در کار است
ناله ار کارگر فتاد چه غم ؟
ظهوری ( از آنندراج ).
و بر این قیاس سپاه تازه زور، و قیل َ سپاهی که زور آن صرف جنگ نشده باشد :
سپاه تازه زور خط چو بیرون از کمین آمد
نگاهت کو که تا پشت صف مژگان نگه دارد؟
دانش ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- تازه نفس . ۲- آنکه قوت بکمال داشته باشد بسیار قوی .

پیشنهاد کاربران

بپرس