تازه داشتن

لغت نامه دهخدا

تازه داشتن. [ زَ / زِ ت َ ] ( مص مرکب ) مجازاً، خوش داشتن :
تو طبع و دل را هم شاد و تازه دار همی
که خسروی بتو تازه ست و مملکت بتو شاد.
مسعودسعد.
|| تجدید کردن. از نو بکاربردن. احیا کردن :
در توحید زن کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری ؟
نظامی.
|| مجازاً، خوشروی و خندان بودن. شادمان داشتن چهره. بشاش بودن. خود را شاد و مسرور نشان دادن. روی را تازه ساختن :
نشستیم هر دو برامش بهم
بمی تازه داریم روی دژم.
فردوسی.
ما را همی بخواهی پس روی تازه دار
تا خواجه مر ترا بپذیردز من مگر.
فرخی.
چشم امید بمژگان ترخود داریم
روی خود تازه به آب گهر خود داریم.
صائب.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- نو کردن جدید کردن اجرا کردن.۲ - از نو بکاربردناحیا کردن . ۲- از نو بکار بردن . ۳- خوش داشتن . ۴ - خوشروی بودن خندان بودن شادمان بودن ( چهره ).

پیشنهاد کاربران

بپرس