تو طبع و دل را هم شاد و تازه دار همی
که خسروی بتو تازه ست و مملکت بتو شاد.
مسعودسعد.
|| تجدید کردن. از نو بکاربردن. احیا کردن : در توحید زن کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری ؟
نظامی.
|| مجازاً، خوشروی و خندان بودن. شادمان داشتن چهره. بشاش بودن. خود را شاد و مسرور نشان دادن. روی را تازه ساختن : نشستیم هر دو برامش بهم
بمی تازه داریم روی دژم.
فردوسی.
ما را همی بخواهی پس روی تازه دارتا خواجه مر ترا بپذیردز من مگر.
فرخی.
چشم امید بمژگان ترخود داریم روی خود تازه به آب گهر خود داریم.
صائب.