وگر نام رنج تو گیرم بیاد
بماند سخن تازه تا صد نژاد.
فردوسی.
چنین بود تا بود و این تازه نیست گزاف زمانه براندازه نیست.
فردوسی.
چنین است و این را بی اندازه دان گزاف فلک هر زمان تازه دان.
فردوسی.
بدو گفت رامشگری بر در است که از من بسال و هنر برتر است
نباید که در پیش خسرو شود
که ما کهنه گردیم و او نو شود
ز سرکش چو بشنید دربان شاه
ز رامشگر تازه بربست راه.
فردوسی.
هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین هنوز خنجرش از خون تازه چون گلنار.
فرخی.
ولی را ازو هر زمان تازه سودی عدو را ازو هر زمان نو زیانی.
فرخی.
منظر او بلند چون خوازه هر یکی زو بزینت و تازه.
عنصری ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 450 ).
واین نواخت تازه که ارزانی داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 161 ). چون تن درداد برفتن مرا خلیفت کرد و تازه توقیعی از امیر بستد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 663 ).
گر سخنهای کسائی شده پیرند و ضعیف
سخن حجت ، باقوّت و تازه وْ برناست.
ناصرخسرو.
عید قدم مبارک نوروز مژده دادکامسال تازه از پی هم فتحها شود.
خاقانی.
در صد غم تازه تر گریزم گر یک غم جانستان ببینم.
خاقانی.
مفلس و بخشنده تویی گاه جودتازه و دیرینه تویی در وجود.
نظامی.
هر دم از این باغ بری میرسدتازه تر از تازه تری میرسد.
نظامی.
چه مبارک سحری بودو چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند.
حافظ.
چون زخم تازه دوخته از خون لبالبم ای وای اگر به شکوه شود آشنا لبم.
عرفی ( از آنندراج ).
عرفی بگیتی از خلد آمد که بازگرددغافل که تازه پرواز گم سازد آشیان را.
عرفی ( ایضاً ).
بفروختم بغم دل از غم خریده رارفتم بتازه این ره صد ره بریده را.بیشتر بخوانید ...