تاز کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تاختن. حمله کردن. تعرض کردن : اگر من بر تو لختی ناز کردم و یا بر تو زمانی تاز کردم.( ویس ورامین ).بر او دست خود را سبک تاز کرد وز انگشتش انگشتری باز کرد.نظامی.