تاریک کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تیره کردن. تار کردن : اغطاش ؛ تاریک کردن شب را. ( منتهی الارب ) : گفت اگر در کمند من افتی پیش چشمت جهان کنم تاریک.سعدی.رجوع به تاری کردن شود.
obscure (فعل)مبهم کردن، تاریک کردن، تیره کردن، گمنام کردنovershadow (فعل)سایه افکندن بر، تاریک کردن، سایه انداختن، تحت الشعاع قرار دادنgloom (فعل)کش رفتن، تاریک کردن، تیره کردن، افسرده شدن، عبوس بودن، دلتنگ بودن، ابری بودنbecloud (فعل)زیر ابر پنهان کردن، تار کردن، با ابر پوشاندن، تاریک کردنdarken (فعل)تاریک کردن، تیره کردن، تاریک شدن