این مقاله به تاریخ گیلان در اوایل دوره اسلامی می پردازد.
پیروز فرزند نرسی در گیلان با دختر یکی از شاهزادگان گیلانی ازدواج کرد. در نتیجه این پیوند فرزندی به نام گیلانشاه متولد شد که خود فرزندی به نام گیل گیلانشاه داشت. او به نوشته ابن اسفندیار شاه بزرگی شد و بیشتر گیل و دیلم از سال ۶۴۲ میلادی خراجگزار او بودند. طالع بینان پدربزرگ گیل گیلانشاه به او گفته بودند که روزی پادشاهی طبرستان از آن او خواهد شد. او نایب السلطنه ای در گیلان بر جای خود منصوب کرد و با دو گاو گیلی رهسپار شرق شد. بنا بر ابن اسفندیار مردم گیلان به دلیل شجاعتی که در آرام کردن طبرستان آشفته از خود نشان داده بود به او کنیه «گاوباره» یا فدایی گاو را دادند. او در مسیرش با چهره ای به نام آذر ولاش مواجه شد. این شخص به احتمال زیاد از دودمان اسپهبد دازمهر پارتی، از آل قارن بوده است. یزدگرد سوم که زمانی او را به ریاست طبرستان منصوب کرده بود، بعدها به همین دلیل دعوت او را برای پناه به طبرستان نپذیرفت. وقتی گیل گیلانشاه تهدید به حمله به طبرستان کرد، آذر ولاش به یزدگرد نامه نوشت و تقاضای کمک کرد. موبدان یزدگرد از این که این چهره جدید از نوادگان جاماسپ است او را آگاه کردند. نتیجتاً یزدگرد به آذرولاش دستور داد سلطه گیل گیلانشاه بر او و منطقه اش را بپذیرد. گیل گیلانشاه در آغاز فتوحات عرب، در سال ۶۵۲ میلادی منطقه را تسخیر کرد و عنوان جدید گیل گیلانشاه فرشواذگر شاه را اختیار کرد. او بنا بر ابن اسفندیار از گیلان تا گرگان دست به سازندگی زد ولی پایتخت اش را در گیلان نگه داشت، زمانی که بقیه ایران درگیر صدمات ناشی از حمله عرب بود. گیل گیلانشاه با اعراب پیمان صلح بست و اعراب متعهد شدند در صورتی که مرزها را پاس دارد، حق اشغال مناطق حکومت او را نداشته باشند و بی اجازه حتی به آن ها نزدیک هم نشوند.
... [مشاهده متن کامل]
بعد از او فرزند ارشدش، دابویه جانشین پدرش که پانزده سال حکومت کرده بود، شد و فرزند کهتر به نام پادوسبان بر رویان حکومت یافت. فرزندان دابویه پادشاهان سلسلهٔ دابویگان یا ( گاوبارگان ) هستند. دابویه پایتختش را در گیلان نگه داشت. به نظر نمی رسد حکومت او فراتر از ان بوده باشد. اولین تلاشهای ایرانی یا عربی برای شکستن پیمان صلح احتمالاً در این زمان با حمله مصقله بن هبیره شیبانی در ۶۷۴ میلادی انجام شد. در این زمان فرزند دابویه به نام فرخان بزرگ ( اسپهبد بزرگ به گفته ابن اسفندیار ) که اعراب به او لقب ذوالمناقب داده اند، که پادشاه شده بود به تازگی پس از جنگ داخلی آل قارن و اسپهبدان طبرستان را تسخیر کرده بود. مصقله به همراه ۴۰۰۰ مرد جنگی به مدت دو سال با فرخان جنگید ولی نهایتاً لشکر عرب قتل عام و مصقله کشته شد. این شکست چنان فجیع و تخریب آن چنان تمام عیار بود که عبارت تا مصقله از طبرستان برگردد برای اشاره به ناممکن بودن یک کار سال ها توسط مردم استفاده می شد. بنا به ابن اسفندیار مقبره مصقله در جاده کجو به کندوسان وجود داشته و عوام الناس به تقلید و جهل به زیارت آن می رفتند و فکر می کردند از صحابه پیغمبر است! تا پایان قرن هفتم، آل جاماسپ بر بیشتر طبرستان مسلط شدند و اتحادیه پارسی - پارتی به نحوی دوباره در گیلان و طبرستان تشکیل شد و تا خلافت عباسی باقی ماند. بنا به گفته ابن اسفندیار دیگر مواجهه مهم فرخان «به هنگام پناه گرفتن قطری بن فجاه و دیگر رهبران خوارج در دوره حجاج بن یوسف بود. در طول زمستان فرخان به آنها هدایا و تحف داد ولی آنها وقتی اسبهایشان فربه شدند و خود تن آبادان شدند به اسپهبد نامه نوشتند که یا به دین ما درآ یا ما ولایت را در دست گرفته به تو اعلام جنگ می کنیم. حجاج، سفیان بن ابرص را در پی او به طبرستان گسیل داشت. فراخان در نامه ای به سفیان پیشنهاد همکاری داد بشرطی که اراضی خود مصون بماند. سفیان پذیرفت و فرخان در جنگی در سمنان خوارج را شکست داد و رهبرانشان را کشت. او به ضعفا و اسرا پناه داد و در آمل اسکانشان داد. در نزاع قتیبة بن مسلم و یزید بن مهلب، اسپهبد به اردوگاه قتیبه پیوست. در پی خلافت سلیمان بن عبدالملک و قتل قتیبه، او به یزید دستور داد به طبرستان حمله کند. یزید تا ساری، پایتخت او که خودش ساخته بود، رسید و اسپهبد با قوایش به کوه ها پناه برد. در این هنگام قدرت دیگر به پسر فرخان، داذمهر با لقب اسپهبد رسیده بود. او به دیلم پناه نبرد ولی به توصیه پدر اش از آنان کمک خواست و آنان هم به کمک او آمدند و ارتش عرب را شکست داده، ۱۵۰۰۰ نفر از آنان را قتل عام کردند. از سوی شرق نیز چول، پادشاه ترکان به کمک اسپهبد آمد و همه جمعیت عرب گرگان را از جمله خانواده مهلب قتل عام کرد. در پایان این دوره یزید به هم قبیله ای اش حیان النبطی شکایت کرد که «دو سال گذشت تا بدین غزو و جهاد مشغولیم یک بدست زمین ما را مسلم نمی شود، و مردم ما ستوه آمده اند، کسی مسلمانی قبول نمی کند. طریقی اندیش و چاره ای ساز که به سلامت ازین ولایت بیرون شویم و مکافات اهل گرگان بدیشان رسانیم و به نوبت دگر تدارک این کار خود فرماییم» نتیجتاً گرچه سهمی می گوید که او در گرگان پایگاهی داشت ابن اسفندیار نوشته که تا پایان این دوره در نتیجه تلاش اسپهبد و متحدین اش هیچ سکونتگاهی از آنان در منطقه نمانده بود.


پیروز فرزند نرسی در گیلان با دختر یکی از شاهزادگان گیلانی ازدواج کرد. در نتیجه این پیوند فرزندی به نام گیلانشاه متولد شد که خود فرزندی به نام گیل گیلانشاه داشت. او به نوشته ابن اسفندیار شاه بزرگی شد و بیشتر گیل و دیلم از سال ۶۴۲ میلادی خراجگزار او بودند. طالع بینان پدربزرگ گیل گیلانشاه به او گفته بودند که روزی پادشاهی طبرستان از آن او خواهد شد. او نایب السلطنه ای در گیلان بر جای خود منصوب کرد و با دو گاو گیلی رهسپار شرق شد. بنا بر ابن اسفندیار مردم گیلان به دلیل شجاعتی که در آرام کردن طبرستان آشفته از خود نشان داده بود به او کنیه «گاوباره» یا فدایی گاو را دادند. او در مسیرش با چهره ای به نام آذر ولاش مواجه شد. این شخص به احتمال زیاد از دودمان اسپهبد دازمهر پارتی، از آل قارن بوده است. یزدگرد سوم که زمانی او را به ریاست طبرستان منصوب کرده بود، بعدها به همین دلیل دعوت او را برای پناه به طبرستان نپذیرفت. وقتی گیل گیلانشاه تهدید به حمله به طبرستان کرد، آذر ولاش به یزدگرد نامه نوشت و تقاضای کمک کرد. موبدان یزدگرد از این که این چهره جدید از نوادگان جاماسپ است او را آگاه کردند. نتیجتاً یزدگرد به آذرولاش دستور داد سلطه گیل گیلانشاه بر او و منطقه اش را بپذیرد. گیل گیلانشاه در آغاز فتوحات عرب، در سال ۶۵۲ میلادی منطقه را تسخیر کرد و عنوان جدید گیل گیلانشاه فرشواذگر شاه را اختیار کرد. او بنا بر ابن اسفندیار از گیلان تا گرگان دست به سازندگی زد ولی پایتخت اش را در گیلان نگه داشت، زمانی که بقیه ایران درگیر صدمات ناشی از حمله عرب بود. گیل گیلانشاه با اعراب پیمان صلح بست و اعراب متعهد شدند در صورتی که مرزها را پاس دارد، حق اشغال مناطق حکومت او را نداشته باشند و بی اجازه حتی به آن ها نزدیک هم نشوند.
... [مشاهده متن کامل]
بعد از او فرزند ارشدش، دابویه جانشین پدرش که پانزده سال حکومت کرده بود، شد و فرزند کهتر به نام پادوسبان بر رویان حکومت یافت. فرزندان دابویه پادشاهان سلسلهٔ دابویگان یا ( گاوبارگان ) هستند. دابویه پایتختش را در گیلان نگه داشت. به نظر نمی رسد حکومت او فراتر از ان بوده باشد. اولین تلاشهای ایرانی یا عربی برای شکستن پیمان صلح احتمالاً در این زمان با حمله مصقله بن هبیره شیبانی در ۶۷۴ میلادی انجام شد. در این زمان فرزند دابویه به نام فرخان بزرگ ( اسپهبد بزرگ به گفته ابن اسفندیار ) که اعراب به او لقب ذوالمناقب داده اند، که پادشاه شده بود به تازگی پس از جنگ داخلی آل قارن و اسپهبدان طبرستان را تسخیر کرده بود. مصقله به همراه ۴۰۰۰ مرد جنگی به مدت دو سال با فرخان جنگید ولی نهایتاً لشکر عرب قتل عام و مصقله کشته شد. این شکست چنان فجیع و تخریب آن چنان تمام عیار بود که عبارت تا مصقله از طبرستان برگردد برای اشاره به ناممکن بودن یک کار سال ها توسط مردم استفاده می شد. بنا به ابن اسفندیار مقبره مصقله در جاده کجو به کندوسان وجود داشته و عوام الناس به تقلید و جهل به زیارت آن می رفتند و فکر می کردند از صحابه پیغمبر است! تا پایان قرن هفتم، آل جاماسپ بر بیشتر طبرستان مسلط شدند و اتحادیه پارسی - پارتی به نحوی دوباره در گیلان و طبرستان تشکیل شد و تا خلافت عباسی باقی ماند. بنا به گفته ابن اسفندیار دیگر مواجهه مهم فرخان «به هنگام پناه گرفتن قطری بن فجاه و دیگر رهبران خوارج در دوره حجاج بن یوسف بود. در طول زمستان فرخان به آنها هدایا و تحف داد ولی آنها وقتی اسبهایشان فربه شدند و خود تن آبادان شدند به اسپهبد نامه نوشتند که یا به دین ما درآ یا ما ولایت را در دست گرفته به تو اعلام جنگ می کنیم. حجاج، سفیان بن ابرص را در پی او به طبرستان گسیل داشت. فراخان در نامه ای به سفیان پیشنهاد همکاری داد بشرطی که اراضی خود مصون بماند. سفیان پذیرفت و فرخان در جنگی در سمنان خوارج را شکست داد و رهبرانشان را کشت. او به ضعفا و اسرا پناه داد و در آمل اسکانشان داد. در نزاع قتیبة بن مسلم و یزید بن مهلب، اسپهبد به اردوگاه قتیبه پیوست. در پی خلافت سلیمان بن عبدالملک و قتل قتیبه، او به یزید دستور داد به طبرستان حمله کند. یزید تا ساری، پایتخت او که خودش ساخته بود، رسید و اسپهبد با قوایش به کوه ها پناه برد. در این هنگام قدرت دیگر به پسر فرخان، داذمهر با لقب اسپهبد رسیده بود. او به دیلم پناه نبرد ولی به توصیه پدر اش از آنان کمک خواست و آنان هم به کمک او آمدند و ارتش عرب را شکست داده، ۱۵۰۰۰ نفر از آنان را قتل عام کردند. از سوی شرق نیز چول، پادشاه ترکان به کمک اسپهبد آمد و همه جمعیت عرب گرگان را از جمله خانواده مهلب قتل عام کرد. در پایان این دوره یزید به هم قبیله ای اش حیان النبطی شکایت کرد که «دو سال گذشت تا بدین غزو و جهاد مشغولیم یک بدست زمین ما را مسلم نمی شود، و مردم ما ستوه آمده اند، کسی مسلمانی قبول نمی کند. طریقی اندیش و چاره ای ساز که به سلامت ازین ولایت بیرون شویم و مکافات اهل گرگان بدیشان رسانیم و به نوبت دگر تدارک این کار خود فرماییم» نتیجتاً گرچه سهمی می گوید که او در گرگان پایگاهی داشت ابن اسفندیار نوشته که تا پایان این دوره در نتیجه تلاش اسپهبد و متحدین اش هیچ سکونتگاهی از آنان در منطقه نمانده بود.

