تاریخ نویسی
/nevisi/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
تاریخ راندن ؛ تاریخ نوشتن. کارنامه نوشتن : چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد. ( تاریخ بیهقی ) . آنچه بر دست امیر مسعود برفت در ری و جبال. . . تاریخ
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
آن را براندازه براندم. ( تاریخ بیهقی ) . نخست خطبه ای خواهم نبشت. . . آنگاه تاریخ روزگار همایون را برانم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 88 ) . چون در تاریخ شرط کردم که در اول نشستن هر پادشاهی خطبه ای بنویسم ، پس براندن تاریخ مشغول شدم ، اکنون آن شرط نگاهدارم. ( تاریخ بیهقی ) . چون از خطبه این فصول فارغ شدم بسوی راندن تاریخ باز رفتم. ( تاریخ بیهقی ) .