بنشان به تارم اندر مر ترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با پالغ و کدو.
عماره.
ای بسا بادگیر و تارم و تیم زیر و بالا ز آب چشم یتیم.
سنائی.
|| گنبد محجری که از چوب سازند و در اطراف باغ گذارند تا مانع از دخول شود. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). محجر و دیوارمانندی از چوب یا آهن که جلو باغ یا ایوان و غیره سازند که اکنون در تلفظ تارمی گفته میشود. ( فرهنگ نظام ). || چوب بندی که برای انگور، یاسمین و کدوی صراحی برپاکنند و آنراداربند گویند. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بضم را لفظ تارم مجازاً در داربست درخت انگور و امثال آن استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ) : دختر رز که تو بر تارم تاکش دیدی
مدتی شد که به آونگ سرش درکنب است.
انوری ( از آنندراج ).
مباد تا بقیامت خراب تارم تاک.حافظ ( از آنندراج ).
|| کنایه از آسمان نیز هست. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). آسمان را تارم گویند. ( فرهنگ نظام ).- کبود تارم ؛ تارم کبود :
از بهرچه این کبود تارم
پرگرد شده ست باز و معلم ؟
ناصرخسرو ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ).
- نه تارم ؛ نه طبقه آسمان. نه فلک : بنعل اسب بسنبیده خاک هفت اقلیم
ببانگ کوس بدرّیده گوش نه تارم.
کمال اصفهانی ( از آنندراج ).
رجوع به طارم و تاره شود.تارم. [ رَ ] ( اِخ ) نام چند شهر است.( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || شهریست که مردم آنجا همه صاحب حسن می باشند. ( برهان ). || نام بلوکی است کوهستانی مابین قزوین و جیلان. || نام قصبه ایست در سرحد فارس و کرمان. ( فرهنگ نظام ). شهرکیست بناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان. جایی با کشت و برز بسیار و نعمت فراخ. ( حدود العالم ). || روستایی به آذربایجان. ( منتهی الارب ). رجوع به طارم در همین لغت نامه و نزهة القلوب ج 3 ص 187 و 138 و المعرب جوالیقی ص 20، 224 و فارسنامه ٔابن بلخی ص 129، 159، 161، 162 و قاموس الاعلام ترکی و مرآت البلدان ج 1 ص 334 و مراصد الاطلاع و جغرافیای سیاسی کیهان ص 239 و369 و373 و معجم البلدان شود.