تارش

لغت نامه دهخدا

تارش. [ رِ ] ( ع ص ) نعت است از ترش. ( منتهی الارب ). || بدخلق. || بخیل. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

تارش. ( اِخ ) ( سخت ) ( قاموس کتاب مقدس ). یکی از دو نفر خواجه سرا و دربان اخشوروش است. این دو نفر خیال کشتن اخشوروش ( کوروش ) داشتند و مردخای کشف این مکیدت را نمود، ملک را اعلام کرده تا هر دو بدار کشیده شدند. ( کتاب استر 2: 21و 26: 2 ) ( قاموس کتاب مقدس ). رجوع به «تارس » شود.

فرهنگ فارسی

یکی از دو نفر خواجه سرا و دربان اخشوروش است این دو نفر خیال کشتن اخشوروش داشتند و مرد خای کشف این مکیدت را نمود .

پیشنهاد کاربران

بپرس