تارتن

لغت نامه دهخدا

تارتن. [ ت َ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) ( از: تار+ تن ، تننده ) عنکبوت را گویند. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). || جولاهه که بافنده جامه و اقمشه باشد. || کنایه از کرم ابریشم است. رجوع به تارتنک ، کارتن ، کارتنه و کارتنک شود.

فرهنگ فارسی

عنکبوت، تارتنک
( صفت اسم ) ۱- جولاهه بافنده . ۲- عنکبوت . ۳- کرم ابریشم .

فرهنگ معین

(تَ )۱ - (ص فا. )بافنده . ۲ - (اِ. ) عنکبوت . ۳ - کرم ابریشم .

فرهنگ عمید

= عنکبوت

پیشنهاد کاربران

بندپایانی ازتیره عنکبوتیان که برای شکار طعمه تارمی تنند.
کسی که سرراه دیگری چاه کنده وروی ان را بپوشاند.
پاگنده هایی که افرادی رابه نیرنگ
انگشت توی افکارشان برده و
باوعده بهشت خلاء
...
[مشاهده متن کامل]

به دورخیالات چرخواندند.
آنقدربه مغزهای خسته لولیدند
تاعنان معیشت شان را دست گرفتند.
ودرسراشیبی فقروناتوانی رهاکردند.
باپوزش. ربط

انبیاء برات حج به مؤمنان بخشایند
نور فرقانی حق به زائــــــران بخشــایند
نکته ای شاعـرانه هم بزرگ موریانه گفت
افتخار قصیده تارتن به رومیان بخشایند
. . . . در این دوبیتی نام ده سوره به ترتیب فهرست اسامی سوره ها آمده است.
...
[مشاهده متن کامل]

21 - انبیاء
22 - حج
23 - مومنون
24 - نور
25 - فرقان
26 - شعراء
27 - نمل
28 - قصص
29 - عنکبوت
30 - روم

تننده. . . .
عنکبوت. . . تارتنک. . . کارتن. . . کارتنک. . . کارتنه. . . کرم ابریشم. . .

بپرس