تاراج شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) تاراج رفتن. به غارت رفتن. به چپو رفتن. به چپاول رفتن : یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد ما همچنان لب بر لبی برناگرفته کام را.
سعدی.
رجوع به تاراج رفتن و تاراج شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) تاراج رفتن بغارت رفتن .
پیشنهاد کاربران
خلال نماندن. [ خ ِ / خ َ ن َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از تمام و کمال تاراج شدن و بغارت رفتن. ( آنندراج ) : کس آمد کزآن ملک آراسته خلالی نمانده ست از آن خواسته. نظامی ( از آنندراج ) .