گیسوی چنگ . [ سو ی ِ چ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تارهای چنگ . ( آنندراج ) ( از بهار عجم ) :
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند.
حافظ ( از آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
دو روزه مهلت باقی به عیش ده شاهی
چو عمر با لب ساغر گذشت و گیسوی چنگ .
شاهی سبزواری ( از بهار عجم ) .
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند.
حافظ ( از آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
دو روزه مهلت باقی به عیش ده شاهی
چو عمر با لب ساغر گذشت و گیسوی چنگ .
شاهی سبزواری ( از بهار عجم ) .