تار و مار کردن
مترادف تار و مار کردن: پخش وپلا کردن، پراکندن، پراکنده ساختن، تاراندن، متفرق کردن، قلع وقمع کردن، مغلوب کردن، مقهور کردن، منکوب کردن، نیست ونابود کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
مترادف ها
تار و مار کردن، با پوزه کاویدن، بطور اشفته گریزاندن، کاملا شکست دادن
پیشنهاد کاربران
درو کردن