تار و مار شدن


مترادف تار و مار شدن: قلع وقمع شدن، مغلوب شدن، مقهور شدن، منکوب شدن ، پخش وپلا شدن، پراکنده شدن، متفرق شدن

متضاد تار و مار شدن: پیروز گشتن، ظفر یافتن، اجتماع کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر )از هم پاشیده شدنزیر و زبر شدن .

فرهنگ معین

( ~. شُ دَ ) (مص ل . ) از هم پاشیده شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس