آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند تار و مار.
خجسته.
بسا سپاه گرانا که بی سپاه شدندز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر.
فرخی.
گر فتنه بود چون سر زلفت به انبهی اکنون نسیم عدل تواش تار و مار کرد.
سنایی ( از آنندراج ) ( از جهانگیری ) ( از بهار عجم ).
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست صبحی که دزد سرزده را تار و مار کرد.
خاقانی.
همچو دم کژدم است کار جهان پرگره چون دم کژدم ازو چند شوی تار و مار؟
خاقانی.
ترا کعبه دل درون تار و ماربرون دیو صورت کنی پرنگار.
خاقانی.
عالمی کردی ز تاب تیغ برّان ترت و مرت کشوری کردی ز سهم تیر پرّان تار و مار.
محمد هندوشاه.
هر تار پیرهن شده ماری بقصد خصم جز دشمنش که یافته معنی تار و مار.
ابوطالب کلیم ( از بهار عجم ).
یک دل حواس جمع مرا تار و مار کردزلف شکسته تو بصد دل چه میکند؟
صائب ( از بهار عجم ).
رجوع به «تار مار» و «تار و مال » شود.